بعد از پنطیکاست پطرس معروف شد، اما این هرگز آندریاسِ مسنتر را آزار نداد که طی باقیماندۀ عمر خویش به عنوان ”برادرِ شمعون پطرس“ معرفی شود.
در سال ۶۴ میلادی امپراتور روم نرون دستور به آتش زدن روم داد و سپس این تقصیر را بر گردن مسیحیها نهاد. از این رو که پترس رهبر کلیسا بود وی را دستگیر کرده و واژگون به خواست خودش بر صلیب کردند. زیرا خود وی گفت من لیاقت ندارم مانند عیسی مسیح بمیرم.
پطرس نخستین حواری عیسی بود که گام به پیش نهاد و از کار فیلیپ در میان سامریها و پولس در میان غیریهودیان دفاع کرد؛ با این وجود بعدها در انطاکیه هنگامی که با یهودیگرایانِ تمسخر کننده مواجه شد تغییر عقیده داد. او موقتاً از غیریهودیان کناره گرفت، و فقط نکوهش بیپروای پولس را بر سر خود فرود آورد.
او نخستین حواری بود که به بشریت و ربانیت توام عیسی با تمام قلب اعتراف کرد
مسر پطرس یک زن بسیار توانا بود. او سالها به عنوان عضوی از گروه زنان به گونهای قابل قبول کار کرد، و هنگامی که پطرس از اورشلیم بیرون رانده شد، او را در کلیۀ سفرهایش به کلیساها و نیز در کلیۀ سفرهای بشارتی او همراهی کرد. و روزی که شوهر نامور او زندگیش را تسلیم نمود، او در میدانی در روم به میان حیوانات وحشی پرتاب شد.
شمعون پطرس با نگرانی در نوسان بود؛ او به طور ناگهانی از یک حالت افراطی به افراط دیگر نوسان میکرد. ابتدا او اجازه نداد عیسی پاهایش را بشوید و سپس، با شنیدن پاسخ استاد التماس کرد که تماماً شسته شود. اما در نهایت، عیسی میدانست که عیبهای پطرس سرچشمه در سر او داشتند و نه در قلبش. او یکی از غیرقابل توضیحترین آمیزههای شجاعت و بزدلی بود که تاکنون در زمین وجود داشته است. نقطۀ بزرگ قوت او وفاداری و دوستی بود. پطرس به راستی و حقیقتاً عیسی را دوست داشت. و با این وجود به رغم این قدرت رفیع وفاداری، او چنان بیثبات و متغیر بود که اجازه داد یک دختر خدمتگزار او را تحریک کند که منکر سرور و استادش شود. پطرس میتوانست در برابر اذیت و آزار و هر شکل دیگر از حملۀ مستقیم ایستادگی کند، اما در برابر استهزا مأیوس میشد و عقب مینشست. هنگامی که او با یک حملۀ رو در رو مواجه میگشت یک سرباز شجاع بود، اما وقتی که با یک حمله از پشت غافلگیر میشد یک بزدلِ از ترس کز کرده بود.