شمعون پطرس با نگرانی در نوسان بود؛ او به طور ناگهانی از یک حالت افراطی به افراط دیگر نوسان میکرد. ابتدا او اجازه نداد عیسی پاهایش را بشوید و سپس، با شنیدن پاسخ استاد التماس کرد که تماماً شسته شود. اما در نهایت، عیسی میدانست که عیبهای پطرس سرچشمه در سر او داشتند و نه در قلبش. او یکی از غیرقابل توضیحترین آمیزههای شجاعت و بزدلی بود که تاکنون در زمین وجود داشته است. نقطۀ بزرگ قوت او وفاداری و دوستی بود. پطرس به راستی و حقیقتاً عیسی را دوست داشت. و با این وجود به رغم این قدرت رفیع وفاداری، او چنان بیثبات و متغیر بود که اجازه داد یک دختر خدمتگزار او را تحریک کند که منکر سرور و استادش شود. پطرس میتوانست در برابر اذیت و آزار و هر شکل دیگر از حملۀ مستقیم ایستادگی کند، اما در برابر استهزا مأیوس میشد و عقب مینشست. هنگامی که او با یک حملۀ رو در رو مواجه میگشت یک سرباز شجاع بود، اما وقتی که با یک حمله از پشت غافلگیر میشد یک بزدلِ از ترس کز کرده بود.