خداوند سخاوت هست خسیس نیست خداوند مهربانیست خداوند عادلست خداوند قادر هست خداوند قدرت دهنده هست.حالا بر عکس آن در آدمی بروز کند آدمی خسیس شود آدمی نامهربان شود آدمی نا عادلانه شود آدمی قادر به انجام هیچ کاری نباشد در پس آن همه را بر عکس در خود روشن کند یعنی سوزاننده خود شود و چراغدان را روی غلط دهد. اما انسان سخاوتمند بشود حتی در امورات کوچک تا بزرگ آن در حد توانایی اش. عادلانه قضاوت کند مهربان باشد و ایمان واقعی خداوند صفات خوب دارد چرا انسانی آن خصلت ها را درونش زنده نکند.و جای آن تاریکی شود.هر امری در ید قدرت خدا ممکن هست. خداوند دانای کل هست یعنی دیگری اوج اگر بخواهیم مثالی آن بگوییم نهایت تفکرات نهایت زیبایی و هنر نهایت هر امری سر حد عالی آن. پس زیبایی آفرینش خود نمودار خالقی هست که دوستدار زیبایی ها هست. صورت زیبا سیرت زیبا اگر صورت و سیرت با هم یکی بود زیبایی کاملتری میشود هیچکس زشت نیست چون زشتی یعنی سیرت زشت. صورت آدمی اگر در نظر دیگران زیبا نبود سیرت او هست که آن صورت را زیبا میکند زیرا سیرت زیبا انرژی مثبت از سیرت زیبا هست. پس در هر نقصانی روی بعد آن دگر کار کنید و اگر هم فکر میکنید صورت زیبا فقط مهم هست مادیت زمینی صرف گرفتید زیرا بدون سیرت زیبا صورت زیبا زشت میشود زیرا تند خویی زشت و نامهربانی زشت هست.
گوهر شناسی یک گوهر شناس قابل میخواهد یا گوهر شناسی ها گوهر شناسان قابل.یک بینایی هست یک تفکر یک تشخیص و یک آن که خدای قادر مطلق بر تمامی دانسته ها واقف. اما اگر یک گوهر درست در ظرف یک دشمنی قرار گیرد آن گوهر تاریک نمیشود اگر در تکامل افراد توانا قرار گیرد و اگر این توانایی بالا رود تدافع ها خنثی.پس مهم اصل درست در کاری هست و کوشش.زیرا آنکه کوشش نکند و آنکه جوشش نداشته باشد مثال یک حرف نزده یا یک حرف فقط زده میشود ولی آنکه در کوشش در روند درست برود این زنجیره درستی هست که در آن درستی مطلق روشنایی میگیرد.پس صبر و استقامت و کوشش درست و اموری که مثال یک گوهره برای روشنایی هست تکامل گیرد و تکامل آن تعامل گیرد و تعامل آن تعقل گیرد و تعقل آن جاری شود در راه درست و مزرعه ای از بذری درست در برداشتی درست.
آنچه واقعن از تفکر بر دل جاری شود لاجرن بر دل نشیند آنچه بی حس و فقط گفته شود لاجرن نه در دل نشیند و نه در خود تفکر انسان.هر شخصی در هر زمینه ای که هست ارائه دهنده هست و تشخیص آن جمعی از توانایی ها در آن.خداوند که قادر مطلق هست دانای کل هست و واقف به تمامی امور اما انسانها بسته به توانایی و ظرفیت سازی های خود هستند که تشخیص دهنده میشوند.یک شخص که مثلان سی سال عمر خود 50 سال حتی در کاری بوده و درست و جوششی هم بوده در سطوح بالای آن واقف هست اما این لازمه هست که در افکار ارائه تفکرات بدون دشمنی ارائه شود آنکه بر اساس دشمنی کار کند خود را گول زده زیرا همان سطر اول بر دل آید و تفکر. پس هر کاری نیکو انجام شود بذر نیکو دهد و هر کاری در شرارت بدی انجام گیرد مثال کوزه ای درست تاب نخورده میشکند.حالا آنکه درست بالا در کاری آید سقوط نمیکند مگر بر حسب دشمنی که اگر در راه رضایت خدا باشد صعود هست زیرا سقوط زمین صعود آسمان هست اگر دنیا تاریکی گیرد روشنایی از نبرد قدیمی خیر و شر و روشنایی و تاریکی کهن هست پس درست راه را رفتن مهم هست تا سر منزل مقصود رضایت خدا.
شما در جهانی هستید که هفت میلیارد تفکر در آن زیست میکند. چند میلیارد و هر تعداد آن شاخه بندی تفکری و هر انسان یک نوع برخورد.حالا چقدر در طول این تاریخ ها زندگی کردند و رفتند و حیات زندگانی و اینها. پس انسانها چکش وار نیستند میخ در سر فرو رود بلکه پذیرش کننده هستند در تفکر.چیزی که میخ وار برود کم کم شل شده میفتد میخکوب رود پارادوکس تدافعی . پس عروسک نمیخواهد جهان بلکه حس میخواهد حس تفکر جوشش تعقل و در این کار و روش تفکراتی جوشش و عملکرد حسی هست. میخ وار بدون جوشش یا بی تفاوتی مطلق هست . یعنی شخص یدک کش یک عقیده با اسم آن هست اما در بازه آن حتی ساعتی هم وقت نگذاشته و فقط یدک کشیده. به این میگن بدون حس عروسکی بدون جوشش. و کوشش. یک نویسنده که میخواهد نویسنده شود اگر کوشش نکند نویسنده نمیشود میشود دلنویس میشود خاطره نویس میشود انشاء نویس فقط اما یک نویسنده در ابعاد آن از نثر خوب. ساختار را شناختن. و مسائل تکنیکی کار را دانستن هست.غیر آن میشود بدون تلاش فقط اسم اینکه فکر کند نویسنده هست.اما وقتی نویسنده توانایی شد و کارش را ارائه کرد آنکه طبع هنری داشته باشد و کار را بداند میفهمد و آنکه تخصصی آن کار را میکند بهتر میداند و در کل نویسنده میشود.
کج فکری چیست اصطلاحی کشنده تفکریست که همه برداشت های ذهنی آن کج هست یا تابدار.گل زیبا نه خار دارد. دریای زیبا غرق میشوی خورشید تابنده وای سوزانست کتاب خوب کی حوصله داره کار خوب فایدش چیه مرحم شدن کی برا ما مرحم میشه خلاصه هر سازی ناکوک زدن کج مداری در تمامی امور زخم یا بی تفاوتی مطلق.دو حالت لذت از درد دیگران یا بمن چه معروف در اصطلاح بی تفاوتی مطلق صرف به تمامی امور.و طلبکاری بیشتر نسبت به افراد کوشا در زمینه های مختلف. چرا امورات من درست نمیشود. چرا من بیشتر ندارم چرا من این نشدم چرا من اینجوری نشدم چرا های زیاد.در مقوله های قبل جهان مادی صرف و زمین بی حاصل را حاصلخیز کردن و امورات بعد جهانی و خلاف جریان شنا کردن یعنی غرق نشدن بر عکس در آن جریان انسان مثال سراب میرود و غرق مشود.چون خلاف اراده رضایت خدا حرکت میکند. به اصطلاح غرق شده اما خود بی خبر هست در نگاه خانواده جامعه خود و افراد دیگر و دیگری را غرق کردن.غرق شدن اما فکر کردن به اینکه من خوشبختم دو امر جداست در زندگی صرف مادی شما احساس رضایت در تمامی امور میکنید اما شما یک عروسک نیستید عمری دارید میزان خود.پس اگر در این عمر شما مثال بعد مادی صرف بگیرید عروسکی میشوید.چون شما با هدف بزرگی آفریده شدید آنهم در جهانی که امواج حوادث و بحران ها را دارد.پس در هر عمری شما برگشتتان به کجاست. برگشت به رحم مادر نه برگشت به جهان غیر مادی.از نو زاده شدن اموریست در دو تعریف تولد دوباره در حیات باقی مانده عمر و مقوله بعدی مبحث سنگین و اسرار الهی.حالا ما آنچه راحت آنست در زندگی باقی مانده که در نگاه همه پذیرش عمومی میشود و الا آن مباحث خود لول سخت تر میگیرد و هر آنچه هست سر الهی و البته آنچه تعریف آن به ساده تر آن بشود گفت تولد دوباره در لحظه و نو شدن در آنچه میشود باقی مانده عمر را درست تعریف کرد در مقوله دیگر آن نه تسلسل نه دیگر آنی شدن تعریف در این تفکر ما ندارد. بلکه همان.که آن مبحث سنگین دارد.و خود دایره المعارف صد جلدی.در لغات و در تعریف تفسیرو برداشت های متفاوت و آن هم در سر الهی و اما آنچه تعریف آن روتین ترست همان باقی مانده فرصت باقی. برای رفتن به ملکوت الهی نهایت فرصت ها و زندگی حقیقی اصل نه خواب نه در خواب ماندن.معنی خواب خواب ماندگی عقب ماندن از تکامل روحی هست جسم که فناست روح اما مثال همان رحم مادر که کجا آمدید و اگر قبل آن برایتان بگویند در رحم کجا میایید نمیتوانید تصور آن کنید اما در حیات تکامل رشد با امورات و مطالعه و خیلی مسائل میشود تعریف بهتر و رشد یافتگی انسان چون تفکر دارد بینش بینایی و مطالعه و امورات خود رسیدن به آن نه چکشی آنست که تعریف صحیح آن با هر اندیشه حتی بدون اعتقاد حداقل انسانی زیستن باشد پس با تمایلات روح انسانی یعنی روح تکامل یافته اینست که هر چه برای خود نمی پسندی برای دیگران نپسند چون این جهان مثال آنست که فرصت را غنیمت شمردن و تولد تازه به معنای فرصت باقی مانده هر چقد.