حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

سیاره آدمک ها

سوت سوت سوت ایست ممتد شعر

شهر خواب از شعر شعر خواب از شهر

تکان تکان شعر را بتکان

بر روی واژه نقطه نقطه هست نکته

مغز بادامی که تلخی شعر دارد

شیرینی  از کام شعر انگیز دارد

تابلوی سیاه زده از گوشه عکسی

عکس های خواب زده  خواب زدگان زندگان

شعر تاریخچه کهن عصر مدرن

ابیات تازه از تراشه های نوک مدادی

مداد کیبوردی مداد غیر کاغذی

شعر روزنامه های دیروز

دیروز در پس امروز

فردا نگارنده از قصه های تابانی

شعری از جوشش نثر از پیچک جملات

فراسوی طاقچه از خاک شعر

درون شعر تکانی خفته

خفته از سرود سرود سرود

فاصله شعر نقطه دارد

چند شعر فاصله نجومی از سیاره آدمک ها

حسام الدین شفیعیان

/شهری در دل قصه/

قصه شب غزلی از صبح داشت

زان پس صبح طلوعی دگری را میداشت

زان زپس روز زنو از روزی

روزی از روز دگر از روزی

بود شهری در دل قصه دگر

قصه های زین پسو غصه دگر

ماه در آینه خورشید میشد

خورشید فلک را دور گردان میشد

زان زروزی زبعد از روزی

شبو شبهای دگر آمدو رفت

قصه آمدنو رفتن ما اینگونه

بر چرخ فلک قصه همی گردش نو

زین پسو پس زفردایو زفرداها دگر از روزگار

نقطه همی زسطر جمله همی سطر به سطر نو میشد

نو زپس روز دگر دیروز بود

ماضی از بعید خود حال میشد

قصه شب چو خوانا میشد

در پس روز دگر روز دگر سطر به سطر شعر میشد

شاعرانه در دل قصه تپید نوری نو

نور از قصه همی نو میشد

شعر از واژه دگر بارش بارانی شد

قصه در رنگین کمان شور میشد

شور خود واژه روشنایی از نور میشد

آخر نقطه سر خط چو شعر نو میشد

حسام الدین شفیعیان

/قطعه ای برای سرودن/


چند بلوک و چند چهارراه
هیاهوی خاموش عکس کودکان در خاک
صدای گریه صدای خنده
صدای مات زنده ها برای تابوت ها
عجیب سکوتی دارند مردگان
انگار با خود تمام ارزوهایشان را به خواب برده اند
حسام الدین شفیعیان

شهری رویایی

یک سبد شعر برای کلبه ی تنهایی

یک سبد واژه پر از حجم  دردو کمی بارانی

نغمه ای که مرا میبرد با خود به شهری رویایی

آنجا باغبان داشت گلی و گیاهو  دلی دریایی

پشت پرچین اقاقی یک نفر شعر میخواند

از غم واژه کمی  حرف کمی گل میکاشت

جای حرفم نبود طاقچه  ی حجم  هجایای کشیده روی کلمات

پتک انگیز ترین خورد کننده داشت کلمه روی  ردیف

صبح نغمه همی باز طلوع بودو طلوع

شعر من جای کمی واژه کمی حرف میداشت

حسام الدین شفیعیان

خواب زمستانی

شهر خواب بافتنی زمستانی

شهر خواب طولانی چهارراه حروف

آجرهای درهم تکیده ساختمان های غروب

بلواری که میبرد زندگی را جای پنهانی

جایی در شهر مردی میزد تار تنهایی

خزان برگ گرفته شهر درد و غم داشت

اینجا شهر آرزوها کمی حرف میداشت

برای شعرم بافتنی میبافی

آدم برفی ها  همیشه قصه رفتن دارند

حسام الدین شفیعیان