حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

آیاتی از کتاب مزامیر

10.            زیرا غیرت خانة تو من را دربرگرفته است، و ملامتهای ملامتکنندگان تو بر من روا گردیده است

16.            مگذار که سیلان آب من را بپوشاند و ژرفی من را ببلعد، و گور دهان خود را بر من ببندد

28.            گناه بر گناه ایشان مزید کن، و در عدالت تو داخل نشوند

29.            خد.ایت برای تو قوت را امر فرموده است، ای خد.ا آنچهرا که برای ما کردهای، استوار گردان

24.            چشمان ایشان تار گردد تا نبیند، و کمرهای ایشان را دائماً لرزان گردان

33.            حلیمان این را دیده شادمان شوند، و ای طالبان خد.ا دل شما زنده گردد

10.            از زمین مراقبت نموده آن را سیراب میکنی، و آن را بسیار توانگر میگردانی، نهرهای خد.اوند از آب پر است، غلة ایشان را آماده میکنی زیرا که تو چنین خواستهای

12.            مردمان را بر سر ما سوار گردانیدی، و به آتش و آب درآمدیم، پس ما را به جای خرم بیرون آوردی

8.                 بلکه تو ما را از دشمنان ما خلاصی دادی، و کینهتوزان ما را خجل ساختی

عکاس-حسام الدین شفیعیان/16قطعه عکس/ - حسام الدین شفیعیانحسام الدین شفیعیان

شِمُوت -فصل چهارم

1.      مُشه (موسی) پاسخ داده گفت: که آن‏ها از من باور نخواهند کرد و به حرفم گوش نخواهند داد، چون‏که خواهند گفت: خداوند به تو آشکار نشده است.

2.      خداوند گفت: این چیست در دست تو؟ گفت: عصا.

3.      گفت: آن‏را بر زمین بینداز. آن را بر زمین انداخت. مار شد. مُشه (موسی) از پیش آن گریخت.

4.      خداوند به مُشه (موسی) گفت: دستت را دراز کن و دمش را بگیر. دستش را دراز کرد آن را محکم گرفت، در کف دست او عصا شد.

5.      (این علامت) برای آن است که ایمان بیاورند که خداوند خالق پدران آن‏ها خداوند اَوراهام (ابراهیم)، خداوند ییصحاق (اسحاق) و خداوند یعقُوو (یعقوب) به تو آشکار شده است.

6.      خداوند باز به او گفت: حال دستت را در بغلت فرو ببر. دستش را در بغلش فرو برد (همین‏که) آن را بیرون آورد اینک دستش بَرَص گرفته، چون برف (سفید شده) بود.

7.      گفت: دستت را به بغلت بازگردان دستش را به بغلش بازگردانید. (همین‏که) آن را از بغلش بیرون آورد اینک مثل بدنش گردید.

8.      و چنین خواهد شد که اگر به تو ایمان نیاورند و به آیت اول گوش ندهند به آیت بعدی ایمان خواهند آورد.

9.      و اگر چنین شود که به این دو آیت هم ایمان نیاورند و به سخنت گوش ندهند از آب رود نیل بردار بر خشکی بریز. چنین خواهد شد آبی را که از رود نیل برمیداری، در خشکی به خون مبدل خواهد شد.

10.  مُشه (موسی) به خداوند گفت: خدایا، من مرد سخنرانی نیستم چه از دیروز چه از پریروز و چه از وقتی که با بندهات سخن گفتی، چون‏که من الکن و کندزبان هستم.

11.  خداوند به وی گفت: چه کسی به انسان قدرت بیان میدهد یا کیست که (انسان را) لال یا کر یا بینا یا کور میکند؟ مگر نه من (که) خداوند هستم (عامل این کارها میباشم)؟

12.  و حالا برو  در گفتارت من تو را همراه خواهم بود و در آنچه (باید) بگویی تو را راهنمایی خواهم کرد.

13.  گفت: خدایا استدعا دارم (برای این ماموریت) هرکه را میفرستی بفرست.

14.  خشم خداوند نسبت به مُشه (موسی) برافروخته شده گفت: مگر اَهَرُون (هارون) برادرت را که لِوی (لاوی) و واقعاً سخنران است نمیشناسم؟ اینک او هم به استقبال تو میآید، تو را دیده در قلبش شادی خواهد کرد.

15.  پس با او صحبت کرده این کلمات را در دهانش بگذار. و در گفتار تو و گفتار وی (با شما) همراه خواهم بود و شما را راهنمایی خواهم کرد که چه کنید.

16.  او برای تو با آن قوم صحبت کند و برای تو به منزلهی دهان (سخنگو) باشد و تو برای او به منزلهی رئیس باش.

17.  و این عصا را در دستت بگیر تا به وسیلهی آن این آیات را عملی سازی.

18.  مُشه (موسی) راه افتاد نزد ییترُو پدر زن خود برگشته به او گفت: بروم و نزد برادرانم که در مصرند بازگردم و ببینم آیا هنوز آن‏ها زندهاند؟ ییترُو به مُشه گفت: برو به سلامت.

19.  خداوند در میدیان به مُشه (موسی) گفت: عزیمت کن و به مصر برگرد زیرا همهی مردمی که قصد جان تو را داشتند، مردهاند.

20.  مُشه (موسی) زن و پسرانش را برداشت و آن‏ها را روی الاغ سوار کرد و به طرف مصر بازگشت. مُشه (موسی) عصای خداوند را در دست خود گرفت.

21.  خداوند به مُشه (موسی) گفت: هنگامی که عزیمت میکنی تا به مصر برگردی توجه داشته باش که تمام آن معجزههایی را که در اختیارت قرار دادم در حضور پَرعُوه (فرعون) انجام دهی و من دل وی را سخت میکنم و آن قوم را روانه نخواهد کرد.

22.  و به پَرعُوه (فرعون) بگو خداوند چنین گفته است: ییسرائل (اسرائیل) فرزند نخستزادهی من است.

23.  به تو گفتم فرزند مرا روانه کن تا مرا پرستش کند (اگر) از فرستادن وی خودداری کردی اینک من پسر تو –نخستزادهات را-  میکشم.

24.  در راه منزلگاه بود، که خداوند با وی (مُشه (موسی)) برخورد نمود و خواست وی را بکشد.

25.  صیپوراه (صفوره) سنگی سخت (و تیز) برداشت زایده‏ی پوستی سر آلت پسرش را بریده آن (زایده خون آلود) را پیش پای او (یعنی مُشه (موسی)) انداخت و گفت تو برای من شوهر بازخرید شدهای.

26.  (خداوند) از وی (از مُشه (موسی)) دست برداشت. آن وقت (صیپوراه (صفوره)) گفت شوهر بازخریدشدهای، (خشم خداوند) بهخاطر ختنه بود.‌

27.  خداوند به اَهَرُون (هارون) گفت: به استقبال مُشه (موسی) به بیابان برو. رفت او را در کوه خداوند ملاقات نموده او را بوسید.

28.  مُشه (موسی) تمام مطالب خداوند را یعنی ماموریتی را که به او داده شده و تمام آیاتی را که دستور یافته بود عمل کند به اَهَرُون (هارون)، اطلاع داد.

29.  مُشه (موسی) و اَهَرُون (هارون) رفته تمام محترمین فرزندان ییسرائل (اسرائیل) را جمع کردند.

30.  اَهَرُون (هارون) تمام آن سخنانی را که خداوند به مُشه (موسی) گفته بود بیان کرد و تمام آن آیات را در نظر آن قوم انجام داد.

31.  آن قوم ایمان آورده و پذیرفتند که خداوند فرزندان ییسرائل (اسرائیل) را مورد توجه و بیچارگی آن‏ها را مورد نظر قرار داده است، پس خم شده سجده کردند.

Pharaoh Pursues the Israelites & Parting the Red Sea - Exodus 14Pharaoh Pursues the Israelites & Parting the Red Sea - Exodus 14Aaron Just as Much Called as MosesEscape from Egypt - Daily MannaLa Idolatria - Iglesia Sion | PittsburghMoses, the Ten Commandments, and the Golden Calf | Children's Bible LessonsGod sends Moses and Aaron back to Egypt - Moses performs the first signs  for the Israelites (Exodus 4:18 - 4:31). - Bible Blender

شِمُوت-فصل سوم

1.      ولی مُشه (موسی) شبانی گوسفندان ییترُو پدر زن خود کاهِن میدیان را میکرد. گوسفندان را به آخر بیابان میراند (که محصول مالکان را نخورند). پس به کوه خداوند به حُورِو رسید.

2.      فرشتهی خداوند در شعلهی آتش از میان بتهی خار به وی آشکار گشت. (مُشه (موسی)) دید که اینک آن بتهی خار در آتش شعلهور است لکن آن بتهی خار تمام نمیشود.

3.      مُشه (موسی) (با خود) گفت پیش روم تا این منظرهی بزرگ را ملاحظه کنم. چرا آن بتهی خار در اثر سوختن تمام نمیشود؟

4.      خداوند دید که (مُشه (موسی)) جلو میآید تا ملاحظه کند. خداوند از میان آن بتهی خار او را صدا زده گفت: مُشه ، مُشه. (مُشه) گفت: حاضرم.

5.      گفت: نظر به اینکه این محلی که تو بر آن ایستادهای زمین مقدس است، به این‏جا نزدیک نشو. کفشهایت را از پاهایت بیرونآور.

6.      سپس گفت: من خداوند پدرت یعنی خداوند اَوراهام (ابراهیم)، خداوند ییصحاق (اسحاق) و خداوند یعقُوو (یعقوب) هستم. چون مُشه (موسی) از نگاه کردن به (جلال) خداوند هراس داشت، روی خود را پوشانید.

7.      خداوند گفت: نظر به این‏که درماندگی قومم را که در مصر هستند مشاهده کردم و فریادش را از دست ستمکارانش شنیدم، از دردهای او آگاهم.

8.      نزول اجلال نمودم تا از دست مصریان خلاصش کنم و او را از آن سرزمین به سوی سرزمینی نیکو و وسیع به سرزمینی که در آن شیر و شهد جاری است –به مکان کِنَعَنی (کنعانی) و حیتی و اِموری و پِریزی و حیوی و یووسی عزیمت دهم.

9.      و اکنون اینک فریاد فرزندان ییسرائل (اسرائیل) به من رسید و همچنین فشاری را که مصریان بر آن‏ها وارد میسازند مشاهده کردم.

10.  و اکنون بیا تا تو را نزد پَرعُوه (فرعون) بفرستم تا قومم، فرزندان ییسرائل (اسرائیل) را از مصر بیرون آوری.

11.  مُشه (موسی) به خداوند گفت: من کیستم که نزد پَرعُوه (فرعون)  بروم و فرزندان ییسرائل (اسرائیل) را از مصر بیرون آورم؟

12.  (خداوند) گفت: چون با تو خواهم بود و این برای تو نشانهای باشد که من تو را فرستادم. موقعی که این قوم را از مصر بیرون آوردی روی این کوه، خداوند را پرستش خواهید کرد.

13.  مُشه (موسی) به خداوند گفت: اینک من نزد فرزندان ییسرائل (اسرائیل) میروم به آن‏ها میگویم خداوند اجدادتان مرا نزد شما فرستاده است. به من خواهند گفت نامش چیست؟ به آن‏ها چه بگویم؟

14.  خداوند به مُشه (موسی) گفت: «اِهیه اَشِر اِهیه» (من) آن هستم که (تا ابد) خواهم ماند. (خداوند) گفت: به فرزندان ییسرائل (اسرائیل) چنین بگو، اِهیه مرا به سوی شما فرستاده است.

15.  خداوند باز به مُشه (موسی) گفت: به فرزندان ییسرائل (اسرائیل) این‏طور بگو: خداوند خالق اجدادتان خداوند اَوراهام (ابراهیم)، خداوند ییصحاق (اسحاق) و خداوند یعقُوو (یعقوب) مرا نزد شما فرستاده است. آن یکی نام ابدی من است و این یکی برای هر دوره وسیله ذکر من است.

16.  برو و پیروان ییسرائل (اسرائیل) را جمع نموده به آن‏ها بگو: خداوند خالق اجدادتان، خداوند اَوراهام (ابراهیم) خداوند ییصحاق (اسحاق) و یعقُوو (یعقوب) به من آشکار شده گفت شما را و آنچه در مصر نسبت به شما عمل میشود جداً مورد توجه قرار دادم.

17.  گفتم شما را از بیچارگی مصر به سرزمین کِنَعَنی (کنعانی) و حیتی و اِموری و پریزی و یووسی یعنی به سرزمینی که در آن شیر و شهد جاری است عزیمت دهم.

18.  به حرفت گوش خواهند داد. (آن‏گاه) تو و محترمین ییسرائل (اسرائیل) نزد پادشاه مصر بروید و به وی بگویید خداوند خالق عبریها ما را ملاقات کرده است و اکنون خواهشمندیم (اجازه دهی) در بیابان راه سه روزه طی کنیم و برای خداوند خالق خود ذبح نماییم.

19.  و من میدانم که پادشاه مصر جز با (اعمال) زور زیاد به شما اجازه نخواهد داد که بروید.

20.  قدرتم را اِعمال کرده با تمام معجزات خود که در آن‏جا انجام میدهم مصریان را ضربت خواهم زد. بعد از آن شما را بیرون خواهد کرد.

21.  به آن قوم در نظر مصریان آبرو خواهم داد و هنگامیکه میروید چنین خواهد شد که دست خالی نخواهید رفت.

22.  هر زنی از همسایهاش و از خانم ساکن خانهی خود ظروف نقره و ظروف طلا و لباسهایی درخواست نموده بر پسران و بر دختران خود خواهید پوشانید و مصر را خالی خواهید کرد

Breaking down the Moses, Plagues to Passover story | Family Faith CompanionPin on BibleFiery Women: Keepers of the FaithStories Behind Some of Central Casting's Large Calls - Central Casting

شِمُوت-فصل دوم

1.      مردی از خاندان لِوی (لاوی) دختر لِوی (لاوی) را گرفت.

2.      آن زن حامله شده، پسری زایید. مشاهده کرد که او زیباست، سه ماه پنهانش نمود.

3.      چون دیگر نتوانست او را پنهان کند برای وی جعبهای از نی گرفت، آن‏را با گل و قیر اندود، پسربچه را در آن نهاد و (آن جعبه را) در نیزار لب رود نیل قرار داد.

4.      خواهرش از دور ایستاد تا بداند بر سر او چه خواهد آمد.

5.      دختر پَرعُوه (فرعون) برای آبتنی به رود نیل فرود آمد و کنیزانش کنار رود نیل رفت و آمد میکردند. (دختر پَرعُوه) آن جعبه را میان نیزار دید. کنیزش را فرستاد تا آن را بیاورد.

6.      (جعبه را) گشود پسربچه را دید که اینک (چون) نوجوانی میگرید. بر او رحم نموده گفت: این از پسربچههای عبریهاست.

7.      خواهرش به دختر پَرعُوه (فرعون) گفت: بروم زنی شیرده از عبریها صدا زنم تا این پسربچه را برایت شیر دهد؟

8.      دختر پَرعُوه (فرعون) به او گفت برو. آن دختر رفت و مادر پسربچه را صدا زد.

9.      دختر پَرعُوه (فرعون) به وی گفت: این پسر بچه را ببر و او را برای من شیر بده و من مزد تو را خواهم داد. آن زن پسربچه را برد و شیرش داد.

10.  آن پسربچه بزرگ شد. (زن) او را نزد دختر پَرعُوه (فرعون) آورد. برای او (به منزلهی) پسر بود. اسمش را مُشه (موسی) گذاشت. چون‏که گفت او را از آب بیرون کشیدم.

11.  در آن روزگار بود که (مقام) مُشه (موسی) بزرگ شد. نزد برادرانش رفت و رنجهای آن‏ها را ملاحظه نمود و مشاهده کرد که مرد مصری مرد عبری از برادرانش را میزند.

12.  به این طرف و آنطرف رو کرده دید کسی نیست. آن مصری را کشت و در شن پنهانش کرد.

13.  روز دوم رفت و اینک دو مرد عبری نزاع میکردند. به آن ظالم گفت: چرا همنوع خود را میزنی؟

14.  (آن مرد ظالم) گفت: چه کسی تو را بر ما رئیس و داور قرار داده است؟ آیا قصد داری همانطوریکه آن مصری را کشتی، مرا هم بکشی؟ مُشه (موسی) هراسان شده (با خود) گفت مسلما این موضوع آشکار شده است.

15.  پَرعُوه (فرعون) این مطلب را شنید و خواست مُشه (موسی) را بکشد. مُشه (موسی) از پیش پَرعُوه (فرعون) فرار کرد. در سرزمین میدیان ساکن شد و کنار چاهی نشست.

16.  کاهِن میدیان هفت دختر داشت. (آن دخترها) آمده آب کشیدند و برای آب دادن به گوسفندان پدرشان آن سنگابها را پر کردند.

17.  چوپانها آمده آن‏ها را راندند. مُشه (موسی) برخاست آن‏ها را رهایی بخشیده گوسفندانشان را آب داد.

18.  (آن دخترها) نزد رِعوئِل پدرشان آمدند. (رِعوئِل) گفت چرا امروز برای آمدن عجله کردید؟

19.  گفتند: مردی مصری ما را از دست چوپانان رهایی داد و برای ما آب زیاد هم کشید و گوسفندان را آب داد.

20.  به دخترانش گفت پس او کجاست؟ چرا این مرد را رها کردید؟ او را صدا کنید تا خوراک بخورد.

21.  مُشه (موسی) راضی شد نزد آن مرد ساکن گردد. (آن مرد) دخترش صیپُورا را به مُشه (موسی) داد.

22.  پسری زایید. (مُشه (موسی)) نامش را گِرشُوم نهاد چون‏که گفت در سرزمین بیگانه غریب بودم.

23.  پس از مدتی مدید (که فرزندان ییسرائل (اسرائیل) از گلکاری و خشتزنی رنج میبردند) واقع شد که پادشاه مصر درگذشت. فرزندان ییسرائل (اسرائیل) از آن بندگی مینالیدند و از عذاب فریاد میزدند. فریاد شکایت آن‏ها از بندگی به درگاه خداوند رسید.

24.  خداوند تضرع آن‏ها را اجابت نمود. خداوند پیمان خود را با اَوراهام (ابراهیم)، با ییصحاق (اسحاق) و با یعقُوو (یعقوب) در نظر گرفت.

25.  خداوند به فرزندان ییسرائل (اسرائیل) توجه کرد. خداوند (از وضع آن‏ها) آگاه بود.

Moses Found by Pharaoh's Daughter (Illustration) - World History  Encyclopedia

کتاب شِمُوت-پاراشای شِمُوت-فصل اول

1.      نامهای فرزندان ییسرائل (اسرائیل) که وارد مصر شده و هرکدام از آن‏ها با خانوادهاش همراه یعقُوو (یعقوب) آمدند از این قرار است.

2.      رِئووِن، شیمعُون (شمعون)، لِوی (لاوی) و یهودا.

3.      ییساخار، زِوولون و بینیامین.

4.      دان و نَفتالی، گاد و آشِر.

5.      تمام افرادی که از نسل یعقُوو (یعقوب) پدید آمدند هفتاد نفر بودند و یوسف در مصر بود.

6.      یوسف و تمام برادرانش و افراد آن نسل درگذشتند.

7.      و فرزندان ییسرائل (اسرائیل) بارور گشته، زاد و ولد فراوان کردند، زیاد شده و بسیار قوی گشتند و آن سرزمین از آن‏ها پر شد.

8.      پادشاه جدیدی در مصر قیام نمود که (برای خدمات) یوسف ارجی قائل نشد.

9.      (پادشاه) به قومش گفت: اینک قوم بِنِهییسرائِل (بنی اسرائیل) زیاد شده و قویتر از ماست.

10.  بیایید برای آن (قوم) تدبیری بهکار ببریم مبادا که زیادتر شود و چنین  شود که اگر جنگی پیش آید او هم به دشمنان ما پیوسته با ما بجنگد و از این سرزمین عزیمت نماید.

11.  (لذا) مامورهای مالیاتی بر آن گماردند تا قوم را بهوسیلهی مشقتهای (ابداعی) خود بیچاره کنند (تا اینکه آن قوم) شهرهای مخصوص انبار یعنی پیتُوم و رَعَمسِس را برای پَرعُوه (فرعون) ساخت.

12.  لیکن هرقدر آن (قوم) را رنج میدادند، همچنان زیاد و پخش میشد بهطوریکه (مصریان) از دست فرزندان ییسرائل (اسرائیل) به تنگ آمدند.

13.  مصریان، فرزندان ییسرائل (اسرائیل) را به سختی به کار وامیداشتند.

14.  با کار سخت، با گل (کاری) و خشت (زنی) و با هر کار صحرایی، یعنی با هر کار سختی که بر آن‏ها تحمیل میکردند، زندگی آنان را تلخ مینمودند.

15.  پادشاه مصر به ماماهای عبری که نام یکی شیفراه و نام دومی پوعاه بود گفت:

16.  هنگامی که زنان عبری را میزایانید، به سرخشتها نگاه کنید اگر پسر است او را بکشید و اگر دختر است زنده بماند.

17.  ماماها از خداوند ترس داشتند پس به گونهای که پادشاه مصر به آن‏ها گفته بود عمل نکردند. پسربچهها را (از مرگ رهانیده) زنده نگاه میداشتند.

18.  پادشاه مصر ماماها را صدا زده به آن‏ها گفت: چرا این کار را کردید و پسربچهها را (از مرگ رهانیده) زنده نگاه داشتید؟

19.  ماماها به پَرعُوه (فرعون) گفتند: که زنان عبری مانند زنان مصری نیستند. نظر به این‏که حیوان صفتند پیش از این‏که ماما نزد آن‏ها برود میزایند.

20.  خداوند به ماماها نیکی کرد آن قوم زیادتر شده بسیار قوی گشتند.

21.  چنین شد چون‏که ماماها از خداوند هراس داشتند (پادشاه مصر) برای آن (بچه)ها زایشگاههایی ساخت.

22.  پَرعُوه (فرعون) به همهی قومش چنین فرمان داد: هر پسری را که متولد میشود به رود نیل بیندازید و هر دختری را زنده نگاه دارید.

Moses & Pharaoh