یک سبد شعر برای کلبه ی تنهایی
یک سبد واژه پر از حجم دردو کمی بارانی
نغمه ای که مرا میبرد با خود به شهری رویایی
آنجا باغبان داشت گلی و گیاهو دلی دریایی
پشت پرچین اقاقی یک نفر شعر میخواند
از غم واژه کمی حرف کمی گل میکاشت
جای حرفم نبود طاقچه ی حجم هجایای کشیده روی کلمات
پتک انگیز ترین خورد کننده داشت کلمه روی ردیف
صبح نغمه همی باز طلوع بودو طلوع
شعر من جای کمی واژه کمی حرف میداشت
حسام الدین شفیعیان
شهر خواب بافتنی زمستانی
شهر خواب طولانی چهارراه حروف
آجرهای درهم تکیده ساختمان های غروب
بلواری که میبرد زندگی را جای پنهانی
جایی در شهر مردی میزد تار تنهایی
خزان برگ گرفته شهر درد و غم داشت
اینجا شهر آرزوها کمی حرف میداشت
برای شعرم بافتنی میبافی
آدم برفی ها همیشه قصه رفتن دارند
حسام الدین شفیعیان
/شمع و شمع ها/
آتش در دل پروانه زدن
چون شمع به روی گلو گردش ایام زدن
شمع دوریست که پروانه بگردد گرد آن
جمع شمعی که سوی جانانه زدن
ماحصل نقطه پرگار جهانیم
خوش آنکه پرگارش دور خوبی بر جهان متبلور زدن
چه تبلور الماس که در دل دیگران خوبی برای دل جانانه زدن
حسام الدین شفیعیان
قلب تپنده اگر ریشه کند
فکر را آغاز سر ریشه کند
قلب تپنده مغز تفکر شعر درون ماست
غزل بیت بیتش سروده ناسروده ماست
اینجا مدار عاشقی پرچین اقاقیاست
کمی برای شعرم بذر بشو اینجا سرودن ناسروده هاست
Hesam-shafieian
شعر را کوزه گری خواست که طرحش بزند
دور دور به دستان هنرمند خودش طرح بزند
خواست شعر را به دستش درون کوزه حرف بزند
حرف زد درون کوزه نه برون آن طرح زد
گلهای بنفشه و سنبلو آفتابگردان برونش چه زیبا مینگشت
کوزه گر غم خود را به کوزه چه زیبا میزد
انگار تمام ساعت همان طرح زدن
خواب کوزه زطرحش برون شعر زدن
دیدم که هنر طرح زدرون خود تنهایی گذاشت
کوزه بشکستو بماند تشنگی روح غزل
غزل از روح خود از جمله همی حرف میداشت
با دل غمزده گاهی صنوبر حرف میداشت
پیچکی روی کوزه زدو طرح زعالی میداشت
کاش کوزه گر غم شعر مرا هم میکاشت
شاعر-حسام الدین شفیعیان