حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

کوچه های باریک زندگی

میل بافتنی که میبافت سرمای زمستان را

بر تن کودک قد کشیده لباس آدم برفی  تابستان را

فصلها یعنی گذر از آدمک هایی که میبرند دیروز را

و تاریخها قد کشیدند میان سر فصلهای زندگی را

چه خطوط دلتنگی بود جایی در فصل گمشدگی ها

چه کوچه سردی بود میان چند شعر گمشدن ها

و اینجا دفتری به پهنای تمام فصل های زندگی هست

حسام الدین شفیعیان

/پروانه بشو/


/پروانه بشو/

 نگاه میکنی عمق پیله را که پروانه شوی
همره عشق چو دیوانه شوی
در چنان چون چرا چنین چگونه شعر شوی
از فکرو خیال خود شعری زده ای
با فتح چنین چون چنان گل زده ای
آخر شعر برای خط زدن نقطه سر خط ویرگول زده ای
حسام الدین شفیعیان

قصه شاپری


شاپری قصه دلش تنگ شده
در ورای دل قصه کمی حرف شده
راوی از غصه برایش پری از دیو شده
آخر قصه دگر شهر آن کاغذ بود زدو سنگ بر کلاغی که دلش تنگ شده
شاعر-حسام الدین شفیعیان

عصر زندگی

عصر تمام تاریخ بود

ظهر شعر انگیز غروب تاریخی

میان شب شعر برای شاعری خسته

یا میان روز شعری دل خسته

کلمات شاعری شدن که میبافت بر دل خود کوک زندگی

سرفصل وصله از بهار زندگی

متساوی از  دو قطب  بر زمین

و تساوی از نیمکره از شعر بر زمین

پر از گشودن شعر تا سطر اول کلمه از بند جمله

خطوط منحنی از شعر میشد زندگی

یا ریلی از اشعاری در خود بر زندگی

حسام الدین شفیعیان

/کوچه دلتنگی زمین/


/کوچه دلتنگی زمین/

پنجره نورفشان خورشید میخندید
باران نغمه شدو خوش بارید
غزل از سرو شدو آسمان دلتنگ بود
شعر گم گشتو شاعر همی گم میگشت
در پی کوچه ی تردید کمی باران بود
ماه از پس پرده چرا نالان بود
غم برایش کمی لالایی
شعر برایش کمی حرف میشد
قصه سرفصل غرلهای دل او میشد
حسام الدین شفیعیان