میل بافتنی که میبافت سرمای زمستان را
بر تن کودک قد کشیده لباس آدم برفی تابستان را
فصلها یعنی گذر از آدمک هایی که میبرند دیروز را
و تاریخها قد کشیدند میان سر فصلهای زندگی را
چه خطوط دلتنگی بود جایی در فصل گمشدگی ها
چه کوچه سردی بود میان چند شعر گمشدن ها
و اینجا دفتری به پهنای تمام فصل های زندگی هست
حسام الدین شفیعیان
عصر تمام تاریخ بود
ظهر شعر انگیز غروب تاریخی
میان شب شعر برای شاعری خسته
یا میان روز شعری دل خسته
کلمات شاعری شدن که میبافت بر دل خود کوک زندگی
سرفصل وصله از بهار زندگی
متساوی از دو قطب بر زمین
و تساوی از نیمکره از شعر بر زمین
پر از گشودن شعر تا سطر اول کلمه از بند جمله
خطوط منحنی از شعر میشد زندگی
یا ریلی از اشعاری در خود بر زندگی
حسام الدین شفیعیان
/کوچه دلتنگی زمین/
پنجره نورفشان خورشید میخندید
باران نغمه شدو خوش بارید
غزل از سرو شدو آسمان دلتنگ بود
شعر گم گشتو شاعر همی گم میگشت
در پی کوچه ی تردید کمی باران بود
ماه از پس پرده چرا نالان بود
غم برایش کمی لالایی
شعر برایش کمی حرف میشد
قصه سرفصل غرلهای دل او میشد
حسام الدین شفیعیان