یک زمان نوح نبی فریاد کرد
نهصد و پنجاه سال ارشاد کرد
نهصد و پنجاه سال روشنگری
این چنین ست شیوه پیغمبری
وحی آمد که تو نوح ارشاد بس
بهر این نامردمان فریاد بس
حجت خود را تو کردی آشکار
کار ایشان را تو بر ما واگذار
تا بگیرد قهر ما دامان شان
پس فرو کوبد بهم طوفان شان
نوح و یارانش روزان و شبان
یکدل و یکرنگ با ایمان و جان
کرد کشتی همچو ماهی روان
اندرونش مرد و زن ..پیر و جوان
نوح را فرزند نااهلی بدی
گرچه او را بود فرزند خودی
نوح گفتا ای خدای مهربان
هست فرقی بین او با دیگران
وحی آمد نی چه فرقی با دیگران
جمله یکسانند زی من بندگان
لیس من اهلک گرچه اهل تو
نیست صالح گرچه صالح اصل تو
برد کشتی مردمان اهل را
وانهاد آن غرقه گان جهل را
آدم تا خاتم-از زنده یاد استاد محمد جواد شفیعیان
((قدر انسان))
خیز ای انسان از این خواب گران
جانب دنیای بیداری بران
در شب قدری تو قدر خود شناس
قدرت پنهان و بدر خود شناس
تا به کی غافل زقدر خویشتن
تا به کی سافل زصدر خویشتن
ای فراتر از ملک پرواز کن
بند خود خواهی زجانت باز کن
در شبی آرام و رویائی نشین
با نگاهی پاک و دریایی ببین
در میان آینه آدم نگر
اوج او در حضرت خاتم نگر
بس ملائک آمده سر جمع او
همچو پروانه به دور شمع او
ایستاده بر بلندای زمان
زیر آبی بلند آسمان
سر بلند و با شکوه و قهرمان
آمده بیرون از هر امتحان
علم الا سما ء را نیکو گرفت
پاسخش آورد ملک را در شگفت
پس ملائک جملگی در پیش او
نازل و ساجد نگر بر خویش او
هان کنون باید تو چون آدم شوی
همره معراج با خاتم شوی
ای مقام قاب قوسین ت مجال
هان مده از دست حظ این کمال
گر شناسی تو شبی قدر وجود
بس ملک آرد به سوی تو سجود
چون شب قدرت دگرگون حال شد
بهتر از هشتاد و اندی سال شد
آن شبت تا مطلع الفجرت سلام
پس سخن کوتاه باید و السلام
((شعر از زنده یاد استاد محمد جواد شفیعیان))
از آدم تا خاتم
بشنو تاریخت ..حکایت می کند
از غم دوران شکایت می کند
کز نخستین دم..که آدم شد..پدید
قصه های تلخ و شیرین آفرید
بود آدم در بهشت..آرام و رام
می زدی گام همچو کبک خوشخرام
می وزید باد بهاران در برش
سایه های بید مجنون..بر سرش
زیر پایش..مخمل سبز چمن
پیش دستش..دسته های یاسمن
در کنارش چشمه های خوشگوار
در جوارش رشته های جویبار
بر فرازش طوطیان و بلبلان
از میان شاخساران..نغمه خوان
مر ملائک را خطاب آمد که من
خلق خواهم کرد خلقی این زمن
او خلیفه ی من بود اندر زمین
بر همه مخلوق من باشد مهین
پس ملائک ..جملگی گفتند ما
حمد می گوییم ترا اندر سما
او کند سفک دماء و هم فساد
پیش گیرد..شیوه ی کفر و عناد
گفت..رازی هست..اندر این هما
راز آنرا من بدانم ..نی شما
راست کردی قالبش را در زمان
پس دمید از روح خود ..در قلب آن
گفت..ملائک را که آنک اسجدوا
جملگی تان سجده برده پیش او
جملگی شان..سجده کرده..بی امان
غیر ابلیس..کو ابا کردی از آن
گفت..من از آتشم..او از لجن
خلقت او نیستی..برتر زمن
پس ابا کردی و استکبار او
ارزش خود را ..نمودی خوار او
او..بدیدی قالب آدم عیان
او ..ندیدی قلب را در آن میان
او..گل آدم بدیدی..نی دلش
او تنش دیدی..ندیدی منزلش
او..تراب و طین و صلصالش بدید
او..نفخت فیه من روحی ندید
او..بدیدی پایگاه سافلین
او..ندیدی جایگاه عارفین
این گل خشک ترک خورده مبین
آن ((گل)) شاداب جان او ببین
او..بدیدی صورت قابیلیان
او..ندیدی سیرت هابیلیان
او..بدیدی کبر نمرود شمن
او..ندیدی آن خلیل بت شکن
قسمتی از مثنوی از آدم تا خاتم از آثار استاد زنده یاد محمد جواد شفیعیان