کامران و وکوکب که تازه ازدواج کرده بودن برای روز دوم زندگیشون گفتن بریم آبمیوه
کوکب گفت من یکجا تمیز سراغ دارم خیلی توپ عالی توپ چهل تیکه اصلان دارای برند جهانی از محله بالا و پایین در کیفیت
با دوماه دو روز بیست دقیقه سابقه در خدمت مشتریان هست من خودم چهار سال پیش رفتم عالی بوده
کامران هنگ کرد گفت دوماه هست با اندکی راه افتاده تو چجوری چهارسال پیش رفتی
گفت درسته دوماه راه افتاده اما چهار سال پیش برا من خاطرست
چجوریا کوکب برات دوماه راه افتاده چهار سال پیش خاطرست
بحث نکن دیگه کامران من اینجوری فهمیدم که چهار سال پیش ساعت من عقب بوده و الا ساعت جدید فرق کرده
کامران گفت عجب پاسخ قانع کننده و جالب و شیکی دادی
راه افتادن با پیکان مدل 48 لاستیک سالم اما فرمون سرگردون تا سر کوچه انگار مسافرتی بود چند بار خاموش روشن رسیدن کامران گفت چرا شیشه مغازه اینقدر کدره
کوکب گفت مه گرفته کدر نیست این رویایی ترین آبمیوه فروشی این منطقه و اون منطقه هست
رفتن از پله ها برن بالا کامران گفت چرا پله هاش سیاه شده
کوکب گفت دلت سیاه نباشه مهم اینه که پله سیاه یک برند عالی در شلخته بودن و داخل تمیز هست گفت بریم پس!!!
رفتن داخل رو میز کلی شیرموز پس مونده نارگیل لخته شده و آب هویج بوم رنگی روی همش
گفت این چه وضعیشه
گفت صاحب مغازه اعتقاد داره که خونه خودتونه ریختید جمع کنید اما اونا میگن خونه شماست کارگر بگیر هزینه کن
الانم دو تا انبه بگیر باشه باشه
باشه دوتا انبه سفارشی لطفان
میگم کوکب اینجا خطریه خیلی کثیفه
وای کامران جایی به این هنری با این میز قشنگ با این همه نبوغ در ریختن ته مانده میوه روی میز آخه چشه
میترسم کوکب بخوریم ولی به جایی بریم بنام سرای باقی
نه وای چقدر فکرت سیاه شده روشن ببین مهم اینه که آدم بتونه در اینجا به بهترین جا برسه با این پولی که تو داری فقط یک نصفه سمبوسه که نصفشو خود آشپز بخوره بهمون میدن ولی با این پول اینجا دو تا انبه شیرموزی میدن وای چقدر عالی بله خیلی رمانتیکه
برو حالا بیار چون نمیاره میگه هر کی سفارش داده خودشم ببره بماچه
باشه برم بیارم
حالا بخور و بهبه کن
کامران چطوره؟
بهبه مزه شیر آب گرم با پیاز جعفری میده
وای انبش کمه حتمان
نه آخه مزه انبه نمیده مزه پیاز داغ میده
آهام آخه صاحب اینجا خونش سر مغازشه
همینجور که میره به خونه میاد بیرون مرد خانوادست فامیله
کدوم فامیلتونه من ندیدم تو عروسی
این میشه پسر خاله دایی پسر عموی دایی مادری خاله مادر دایی پسر دایی عمم
وای چقدر نزدیکه بهتون
خیلی اصلان اونقدر نزدیکه که یکبار گفتم فامیلتون چیه شناختم گفت انگار ته اپسیلون هم خونی بین ما و اونا هست
راستی شیر انبه خوردیم بریم سینما
پول کجاست
نترس سینما سراغ دارم عالی
وای کامران کجا فرار کردی ناقلا سینما عالی سراغ دارم ها...
طنزنویس-حسام الدین شفیعیان
بیژن که خیلی فیلم میدید معنیشو نمیفهمید زد زیر پاکت تخمه گفت من میخوام برم تافل بگیرم
باباش گفت ماینیمیز
بیژن گفت چقدر ریز
که فهمید باید بره ثبت نام ترم اول
فردا شدو بیژن رفت دم یک موسسه زد داخل رفت داخل اتاق مربی هم نه مدیر
گفت مدیر اینجا تویی
گفت اوامرتون
گفت منم بیژن اونی که میخواد تافل بگیره
مدیر یه نگاه به بیژن انداخت گفت سطحتون چیه
گفت سطح فول کنتاک
گفت خیلی بالایه برو بشین کلاس پایین
که بیژن فهمید درکش نکردنو رفت کلاس بالا نشست
بعد ده دقیقه که معلم داشت درس میداد بیژن گریه کرد
مربی دید بیژن حالش گرفته هست گفت چی شده ای باغ امید کارت به اینجا رسید
گفت دیدم کلاس شلوغه تخته سیاه رو دیدم دیگه هیچی نفهمیدم
گفت سطحت اینجا بوده
گفت تو کی هستی
گفت من همونم که نازنینت بودم
فهمید یا خوابه یا معلم خیلی باحاله
گفت من میخام تافل بگیرم
گفت منم میخواستم بنز بخرم اما پیکان 47 الان دم درمه
گفت من رفتم ولی بدون بر نمیگردم
گفت رفتی درم ببند از کنار برو
گفت گفتو رفت
خلاصه بعد چند سال از تیزهوشان براش دعوت نامه اومد
در پاکتو باز کرد دید نوشته بیژن تو دیگه کی هستی
فهمید باید بره آزمون تیزهوشان بده
رفتو رفتو رفت تا رسید به درب خروجی چون اشتباه خیابونو رفته بود واستاد
که دید یه علف زیر پاش هست پاشو برداشتو گذاشت
دید آقایی با کیف سامسونت رنگو رو رفته اومد دم در
گفت تو کیستی ای سامسونت بدست
گفت من تیز تیز آخر هوشانم
گفت منم سرکنم
گفت عجب اومدی اینجا چکار
گفت اومدم ببینم گوجه کیلویی چنده
گفت عجب هوشی داری اونکه نوسانات داره میپره
گفت من اومدم ببینم کی پنیر منو خورده
گفت عجب پنیر الان مزنه چنده
گفت نوسانات داره
که یدفه مرد کیف سامسونتی در کیفشو باز کرد پرید هوا اومد زمین
نشانی با دست گرفت روبرو
گفت میدونی در برابر کی ایستادی
گفت نه
گفت در برابر تیزهوشان میتیکمان
گفت العجبا القدرت حالا چکار کنم
گفت برو فقط نبینمت
گفت چرا
گفت کاری که تو با تیزهوشان میکنی کاریه که من با زمبه و جمیعن نمیتونیم ضرب کنیم
گفت حالا فهمیدم کی پنیر منو خورد
گفت در ورودی کجاست
گفت ورودی خروجی نداره تابلو گذاشتن گم بشی
گفت پس معمایی برا خودش
گفت حلش دست منه
میری خونه تلویزیونو روشن میکنی کانال 10 برفک داره
گفت رفتم من عاشق برفک نگاه کردن با تخمه هستم
گفت از کنار برو گم نشی
طنزنویس-حسام الدین شفیعیان
چنگیز که خیلی فیلم رمانتیک دیده بود زد وسط کاسه کوزه ریخت بهم گفت ننه پاشو بریم خواستگاری. ننه گفت خواستگاری کی!گفت دلنگیز دختر پرویز . ننه برداشت برنداشت گفت اون واسه تو خیلی لقمه بزرگیه. گفت ننه فقط 45 سالشه. ننه گفت سنش نه وزنش 120 کیلویه تو 45 کیلو و دویست گرمی. که چنگیز گفت مهم وزن نیست مهم دله. گفت ننه دلت پیشش گیره یعنی. گفت آره ننه دلم دیروز پنچر شد رفتم دیدم دلنگیز میخواد با کامبیز عروسی کنه. ننه گفت بپر موتوروتو روشن کن برم بگیرمش برات. گفت ننه بنزین نداره. گفت اشکال نداره یه چهار لیتری کنار خونه هست همونو بریز توش گفت ننه اونو بریزم تو موتور میزنمون به در و دیوار که ننه گفت باید شب بیام ببینم چی هست توش چنگیز گفت ننه کیشمیشه خیس کردست. گفت ننه کیشمیشش تازست. گفت ننه برخیز برویم.ترک موتور براوو سرعت 25 کیلومتر خونه دلنگیز دو تا چهارراه بالاتر موتور کشش خاموش ننه جیغ کمک. مردم دور جمع گفتن چی شده ننه گفت موتورشو هل بدید روشن بشه. همه مونده بودن موتورو هل بدن یا ننه چنگیزو آروم کنن. که همسایه آب قند ریخت آورد ننه خورد سوار گاز دم خونه. پیاده.چنگیز با لگد رفت تو در . که بابا دلنگیزم اومد دم در با مشت گذاشت تو چشم چنگیز دعوا شدو کتک کاری چنگیز اخرش گفت عاشق دخترتونم. باباش پرید بقل چنگیزو ماچو بوسه بزور دستشونو گرفت آورد تو گفت از اول میگفتی با لگد که هیچی با موتور میومدی تو اصلان.
خلاصه رفتن نشستن. عروس اومد چایی آورده بود اول بجا ننه هل کرد برد برا چنگیز که چنگیز دید استکانی نیستو سینی کجاست. گفت چایی پس کو ضعیفه. گفت مگه کوری نمیبینی. گفت کو گفت ایناش ننه اومد تخصصی برسی دید سینی گم شده تو 120 کیلو وزن از دستش گرفت ننه تعارف کرد بابا دلنگیز گفت به ننه چنگیز حالا ماشاء الله چند سالتونه ننه که چنگیز برخواستو رفت سمت بابا دلنگیز وسط فرش کشتی فرنگی و خلاصه بابا دلنگیزم گفت بمیرید منو بکشید تو داماد مایی چنگیز دید ای دل غافل دستش بد جور تو خود گردو افتاده. بابا دلنگیز گفت چنگیزخان شغلشون چیه. ننه گفت تو تیم محله دروازبانه. نقش تیرک رو داره. بابا دلنگیز گفت کی میرن تیم ملی ننه گفت فردا صبح قبل اذون دعوته به مسابقات کوچه بالا . بابا دلنگیز گفت اونجا چه خبره گفت قراره بره اونجا داور خطا کرد شعار بده. گفت عجب پس شغلشونم آبرومنده. ننه گفت تازه بعضی موقعا با موتور عصبانی بشه میره وسط زمین خاموش میکنه نمیزاره توپ رد شه . گفت احسنت . شعر وحشی بافقی رو خوند. مجلس تموم شد نتیجه نگرفتن کی نامزدیو اینها چون بابا دلنگیز گفت باید رو ازدواجم فکر کنم باز دعوا شدو ریخت بهم خلاصه آخر شب همه خوابیده بودن که کلاغه شروع کرد به خوندنو خونشونو میخواستو قصه تموم شده بود.
طنزنویس-حسام الدین شفیعیان
/عشق سالهای کلم/
کلم قربون که اسمشو تغییر داده بود به جک تراولتا کنجی تصمیم گرفت بره به تولید ساخت کشتی غرق نشو چرا آخه غرق میشی که خط تولید پلاستیکی اونو با موفقیت تمام از خراب شدن 95 درصد محصولات به 5 درصد اون به اتمام رسوند و تصمیم گرفت بره خواستگاری کوکب که اونم اسمشو تغییر داده بودو گذاشته بود گل میخک رفت در خونشون دید در گذاشتن آیفون تصمیمی زنگ که میزد آیفون تصمیمی عمل میکرد میگفت طبقه بالاتر تا رسید به در خونه میخک در زد کوکب وا کرد درو گفت سلام به روی ماه نشسته و سبیلای در نیومدت و موهای قشنگت که مثل حلقه های مفقوده اثر مامانمو خانواده و داوینچی به غیر اون البته.و شرکای سهیم در خلق بهترین اومدن تو که من با شلوار خانه بابام و شستن اون مشغولم. که گفت مهم تفاوت هست که فهمید مرد شده.گفت تو همونی که یک روز با اسب شاخدار بالداره دو تا گوزنی میاد گفت اد که اون تو هالیووده ولی من داداششم.گفت نفرما داخل گفت چرا گفت تو لیاقت پرنسسی مثل منو نداری.گفت پرنسس کی بودی تو و گفت درسته تو وقتی از خواب بلند میشی با آب گلدون صورتتو میشوری و مسواکت با خمیر دندون ما فرق داره ولی یک اشتراک مهم داریم گفت چی دقیقن بگو کجای ما اشتراک داره گفت من وقتی اولین بار خواستگاری تو اومدم 2 سال و دو ماه بیست و دو روزم بود الان پنچاه سال بیست خورده ایم و تو هفتادو سه چهار سال شیرین داری گفت من خودم نخواستم ازدواج کنم کیس داشتم همین مش کاهو قربون که الان اسمشو گذاشته بتهوون تو کی هستی اون اومد اون زمان خواستگاری من با دو مثقال طلا گفتم نه تو با ربع سکه بهار غیر آزادی و ده شاخه کاکتوس نروئیده از گلدان اومدی میگی دستمو بگیر بریم تو زندگی فکر کردی من از این دخترام که زود بگم بله باید درخونمون سبز بشی گفت میترسم تو قبرستون دفن بشیم. گفت من اد حداقل دویست عمر میکنم گفت ولی من شصت جک در میره میفتم زمین گفت عمر دست خداست گفت پراید وسیله هست که من ندارم ولی خب ایرانسل که دارم سمبوسه هم گاهی دوست دارم گفت اگه من زنت بشم منو با چی میزنی گفت با بیل. گفت خیلی تفاهم نداریم منو با گل میزنی گفت برو بابا مرد انست که با گرز زنش را خورد کند گفت اد تو وحشی بافقی شعراشو خوندی ولی منششو یاد نگرفتی روش خودتو اجرا کردی. گفت نه گربه رو دم در کشتم. گفت تو منو هم کشتی منتها شب به خوابم اومدی چشمات منو یاد فیلم اگه رفتی درو ببند من خوابم میاد برنده جایزه اسکار محله کوکب اینا میندازی آیا. گفت مهم این نیست که اون پدری که شلوار تو خونشو میشوری رفت قبرستون مادرت رفت به عالم اموات برادرات رفتن به عالم اموات مهم اینه که تو موندی تکو تنها. گفت ما اختلاف سنی زیادی داشتیم طبیعیه میخک بمونه اما گلای یاس الماسی طبق طبق برند. گفت من برای تو خیلی زحمت کشیدم گفت مثلان چکار کردی گفت هر بیست سال یکبار به یادت بودم و گفتم کی میشه برم خواستگاریش و اون بگه تو همونی که یه روزی منو با خودت میبری توی قصر بیست و دو متری.گفتم من لیاقت میخک رو دارم اما میخک لیاقت منو نداره گفت چی میگی من خودم خواستگار داشتم خلبان بود منتها تو اوج پرواز رفت. گفت خدا همه ورزشکارا رو نگه داره . گفت کاری که اون میکرد ورزشی نبود چرخشی بود چتر نجاتش باز شد اما برنگشت رفت به دیار باقی رو سنگ قبرش نوشته ای زندگی سوختیم اما تو مارو دود کردی.یک شعر مضمون داری هم نوشته شده جا نشده پشت سنگ قبر نوشتن ای که از اینجا میگذری پاتو محکم نزار میپره. بعد گفتن کی گفت اونی که میپره.خلاصه من خواستگار سنگین داشتم تو که سبکشی. خیلی هم جلفی تازه شبا که ما میخوابیم تو چرا بیداری گفت من خب تو قسمت کشیک کوچه هستم که گربه ها رو بپایم چون میگن گربه نبین چه ریزه پلنگ جاش تمیزه. خلاصه گفت شغلت چیه گفت من مدیر امور کوچه و مراتع سبز باغچه و دریچه ای به سمت هم هر روز بگو مگوی هم. گفت تو رفتی برا من شغل پیدا کردی من میزامپلیم ماهی یک میلیون میشه گفت برو تو سیمان بریزی رو صورتت هم فایده نداره گفت برو ببینم همش شده قیافه مهم دلمه گفت دلت چیه گفت یه دریاست بعد گفت عجب حکایتی شده تو همونی نیستی که خیلی سال پیش وقتی منو تو جوراب فروشی دیدی گفتی تو منو یاد اموات درگذشتم میندازه گفت چرا الان دیگه منو یاد اموات بعد دفن پوسیده میندازی گفت مهم دلم هست گفت دلت چیه گفت اقیانوس اطلس. گفت من برم تو هم برو ما بهم نمیخوریم کوچه قلب ما تیرک چراغش سوخته برج میلاد دیگه بین ما فاصله نیست اورست هم اگه بیاد دقیقن کجایی برو دیگه سیاهم نکن قاشقونه نگام نکن گفت من رفتم همونجایی که رفتم گفت از کنار برو نفتی نشی.
طنزنویس-حسام الدین شفیعیان