حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

عصر زندگی

عصر تمام تاریخ بود

ظهر شعر انگیز غروب تاریخی

میان شب شعر برای شاعری خسته

یا میان روز شعری دل خسته

کلمات شاعری شدن که میبافت بر دل خود کوک زندگی

سرفصل وصله از بهار زندگی

متساوی از  دو قطب  بر زمین

و تساوی از نیمکره از شعر بر زمین

پر از گشودن شعر تا سطر اول کلمه از بند جمله

خطوط منحنی از شعر میشد زندگی

یا ریلی از اشعاری در خود بر زندگی

حسام الدین شفیعیان

/کوچه دلتنگی زمین/


/کوچه دلتنگی زمین/

پنجره نورفشان خورشید میخندید
باران نغمه شدو خوش بارید
غزل از سرو شدو آسمان دلتنگ بود
شعر گم گشتو شاعر همی گم میگشت
در پی کوچه ی تردید کمی باران بود
ماه از پس پرده چرا نالان بود
غم برایش کمی لالایی
شعر برایش کمی حرف میشد
قصه سرفصل غرلهای دل او میشد
حسام الدین شفیعیان

بارش کلمات-میان زندگی-در فصلی نو

بباران بیت بیت این غزل را

بخوانا بیت بیت این غزل را

برانا و بدانایی برانی

براندن در غزل شعری چکانی

چکاندم هم غزل هم شعر دیگر

قلم تق تق کنان بود تیر دیگر

بتیر از این غزل فکری دگر شو

بخوانو جملگی  فکری دگر شو

===========

میان زندگی فصلی اقاقی

اقاقی جملگی فصلی خزانی

خزان در بر پائیز تا بهاران

به گل خو میکند فصلی قطاران

===========

شور در جمله همی شد غزلی نو

از بیت غزل سطری دگر غزلی نو

ما هم  غزل خوان شبیم جمله غزل ها

از بعد دگر فصل دگر ماضی تکرار

شد شعر چراغانی از این ره که بگیریم

همره شویم توشه نیک بختی بگیریم

=======

حسام الدین شفیعیان

شورانگیز-شب شکن-شهر قصه ای دگر...

مروارید چون به صدفهایی دل بسته

در خود بر صدف از این شعر گل بسته

میرانی و میخوانی از این بیت غزلها

شور انگیز بشو تا بخوانی سرفصلها

===========

میان هفت سپر تا دور گردون

بیا تا جمله خوان از  شعر  بخوانیم

غزل را وصف در شعر جمله خوانیم

برای یکدگر مرحم شویم ما

میان شب شکن  خورشید بگردیم

=========

برای شهر آواز میداد کلاغی قصه ای پرواز میداد

نبودش یک غار غار خوش حسابی

عجب شهری عجب شب  در  قافیه ها شب گذر بندیم

بند بند جملگان شعری  زنو خوان

میان آسمان رنگین کمان شو

بباران ای غزل شعری دوباره

برایم هست کنجی آشیانه

چو پرواز از به بند از بند جسمیم

نداریم این قفس بر تا آشیانه

گذاریم جسم و روح را  خود ببر شیم

برای  یکدیگر مرحم دگر شیم

برای نقطه ها سر خط نویی

برای قصه ها فصلی دگر شیم

=========

حسام الدین شفیعیان

/دیوار شهر/


/دیوار شهر/

روی دیوار شهر نوشته بودم از غمها

چراغ قرمزی که میبرد زندگی را تا فردا

میان چند رد شدن از کودک گلفروش

که میزد ساز غمهایش را برای چراغی از رنگهای دگر

چتر بهانه ای بود برای خیس نشدن

اینجا باران دلتنگی هاست

حسام الدین شفیعیان