1 و چون عیسی این سخنان را به اتمامرسانید، از جلیل روانه شده، به حدود یهودیه از آن طرف اُرْدُنّ آمد.
2 و گروهی بسیار از عقب او آمدند و ایشان را در آنجا شفا بخشید.
3 پس فریسیان آمدند تا او را امتحان کنند و گفتند، آیا جایز است مرد، زن خود را به هر علّتی طلاق دهد؟
4 او در جواب ایشان گفت، مگر نخواندهاید که خالق در ابتدا ایشان را مرد و زن آفرید،
5 و گفت، از این جهت مرد، پدر و مادر خود را رها کرده، به زن خویش بپیوندد و هر دو یک تن خواهند شد؟
6 بنابراین بعد از آن دو نیستند، بلکه یک تن هستند. پس آنچه را خدا پیوست انسان جدا نسازد.
7 به وی گفتند، پس از بهر چه موسی امر فرمود که زن را طلاقنامه دهند و جدا کنند؟
8 ایشان را گفت، موسی بهسبب سنگدلیِ شما، شما را اجازت داد که زنانخود را طلاق دهید. لیکن از ابتدا چنین نبود.
9 و به شما میگویم هر که زن خود را بغیر علّت زنا طلاق دهد و دیگری را نکاح کند، زانی است و هر که زن مطلقّهای را نکاح کند، زنا کند.
10 شاگردانش بدو گفتند، اگر حکم شوهر با زن چنین باشد، نکاح نکردن بهتر است!
11 ایشان را گفت، تمامی خلق این کلام را نمیپذیرند، مگر به کسانی که عطا شده است.
12 زیرا که خَصیها میباشند که از شکم مادر چنین متولّد شدند و خصیها هستند که از مردم خصی شدهاند و خصیها میباشند که بجهت ملکوت خدا خود را خصی نمودهاند. آنکه توانایی قبول دارد بپذیرد.
13 آنگاه چند بچه کوچک را نزد او آوردند تا دستهای خود را بر ایشان نهاده، دعا کند. امّا شاگردان، ایشان را نهیب دادند.
14 عیسی گفت، بچههای کوچک را بگذارید و از آمدن نزد من، ایشان را منع مکنید، زیرا ملکوت آسمان از مثل اینها است.
15 و دستهای خود را بر ایشان گذارده از آن جا روانه شد.
16 ناگاه شخصی آمده، وی را گفت، ای استاد نیکو، چه عمل نیکو کنم تا حیات جاودانی یابم؟
17 وی را گفت، از چه سبب مرا نیکو گفتی و حالآنکه کسی نیکو نیست، جز خدا فقط. لیکن اگر بخواهی داخل حیات شوی، احکام را نگاه دار.
18 بدو گفت، کدام احکام؟ عیسی گفت، قتل مکن، زنا مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده،
19 و پدر و مادر خود را حرمت دار و همسایهٔ خود را مثل نفس خود دوست دار.
20 جوان وی را گفت، همهٔ اینها را از طفولیّت نگاه داشتهام. دیگر مرا چه ناقص است؟
21 عیسی بدو گفت، اگر بخواهی کامل شوی، رفته مایملک خود را بفروش و به فقرا بده که در آسمان گنجی خواهی داشت؛ و آمده مرا متابعت نما.
22 چون جوان این سخن را شنید، دل تنگ شده، برفت زیرا که مال بسیار داشت.
23 عیسی به شاگردان خود گفت، هرآینه به شما میگویم که شخص دولتمند به ملکوت آسمان به دشواری داخل میشود.
24 و باز شما را میگویم که گذشتن شتر از سوراخ سوزن، آسانتر است از دخول شخص دولتمند در ملکوت خدا.
25 شاگردان چون شنیدند، بغایت متحیّر گشته، گفتند، پس که میتواند نجات یابد؟
26 عیسی متوجّه ایشان شده، گفت، نزد انسان این محال است لیکن نزد خدا همهچیز ممکن است.
27 آنگاه پطرس در جواب گفت، اینک، ما همه چیزها را ترک کرده، تو را متابعت میکنیم. پس ما را چه خواهد بود؟
28 عیسی ایشان را گفت، هرآینه به شما میگویم شما که مرا متابعت نمودهاید، در معاد وقتی که پسر انسان بر کرسی جلال خود نشیند، شما نیز به دوازده کرسی نشسته، بر دوازده سبط اسرائیل داوریخواهید نمود.
29 و هر که بخاطر اسم من، خانهها یا برادران یا خواهران یا پدر یا مادر یا زن یا فرزندان یا زمینها را ترک کرد، صد چندان خواهد یافت و وارث حیات جاودانی خواهد گشت.
30 لیکن بسا اوّلین که آخرین میگردند و آخرین، اوّلین!
1 زیرا ملکوت آسمان صاحب خانهای را ماند که بامدادان بیرون رفت تا عَمَله بجهت تاکستان خود به مزد بگیرد.
2 پس با عمله، روزی یک دینار قرار داده، ایشان را به تاکستان خود فرستاد.
3 و قریب به ساعت سوم بیرون رفته، بعضی دیگر را در بازار بیکار ایستاده دید.
4 ایشان را نیز گفت، شما هم به تاکستان بروید و آنچه حقّ شما است به شما میدهم. پس رفتند.
5 باز قریب به ساعت ششم و نهم رفته، همچنین کرد.
6 و قریب به ساعت یازدهم رفته، چند نفر دیگر بیکار ایستاده یافت. ایشان را گفت، از بهر چه تمامی روز در اینجا بیکار ایستادهاید؟
7 گفتندش، هیچ کس ما را به مزد نگرفت. بدیشان گفت، شما نیز به تاکستان بروید و حقّ خویش را خواهید یافت.
8 و چون وقت شام رسید، صاحب تاکستان به ناظر خود گفت، مزدوران را طلبیده، از آخرین گرفته تا اوّلین مزد ایشان را ادا کن.
9 پس یازده ساعتیان آمده، هر نفری دیناری یافتند.
10 و اوّلین آمده، گمان بردند که بیشتر خواهند یافت. ولی ایشان نیز هر نفری دیناری یافتند.
11 امّا چون گرفتند، به صاحب خانه شکایت نموده،
12 گفتند که، این آخرین، یک ساعت کار کردند و ایشان را با ما که متحمّل سختی و حرارت روز گردیدهایم مساوی ساختهای؟
13 او در جواب یکی از ایشان گفت، ای رفیق بر تو ظلمی نکردم. مگر به دیناری با من قرار ندادی؟
14 حقّ خود را گرفته برو. میخواهم بدین آخری مثل تو دهم.
15 آیا مرا جایز نیست که از مال خود آنچه خواهم بکنم؟ مگر چشم تو بد است از آن رو که من نیکو هستم؟
16 بنابراین اوّلین آخرین و آخرین اوّلین خواهند شد، زیرا خوانده شدگان بسیارند و برگزیدگان کم.
17 و چون عیسی به اورشلیم میرفت، دوازده شاگرد خود را در اثنای راه به خلوت طلبیده بدیشان گفت،
18 اینک، به سوی اورشلیم میرویم و پسر انسان به رؤسای کَهَنَه و کاتبان تسلیم کرده خواهد شد و حکم قتل او را خواهند داد،
19 و او را به امّتها خواهند سپرد تا او را استهزا کنند و تازیانه زنند و مصلوب نمایند و در روز سوم خواهد برخاست.
20 آنگاه مادر دو پسر زِبِدی با پسران خود نزد وی آمده و پرستش نموده، از او چیزی درخواست کرد.
21 بدو گفت، چه خواهشداری؟ گفت، بفرما تا این دو پسر من در ملکوت تو، یکی بر دست راست و دیگری بر دست چپ تو بنشینند.
22 عیسی در جواب گفت، نمیدانید چه میخواهید. آیا میتوانید از آن کاسهای که من مینوشم، بنوشید و تعمیدی را که من مییابم، بیابید؟ بدو گفتند، میتوانیم.
23 ایشان را گفت، البتّه از کاسه من خواهید نوشید و تعمیدی را که من مییابم، خواهید یافت. لیکن نشستن به دست راست و چپ من، از آن من نیست که بدهم، مگر به کسانی که از جانب پدرم برای ایشان مهیّا شده است.
24 امّا چون آن ده شاگرد شنیدند، بر آن دو برادر به دل رنجیدند.
25 عیسی ایشان را پیش طلبیده، گفت، آگاه هستید که حکّام امّتها بر ایشان سروری میکنند و رؤسا بر ایشان مسلّطند.
26 لیکن در میان شما چنین نخواهد بود، بلکه هر که در میان شما میخواهد بزرگ گردد، خادم شما باشد.
27 و هر که میخواهد در میان شما مقدّم بُوَد، غلام شما باشد.
28 چنانکه پسر انسان نیامد تا مخدوم شود، بلکه تا خدمت کند و جان خود را در راه بسیاری فدا سازد.
29 و هنگامی که از اَرِیحا بیرون میرفتند، گروهی بسیار از عقب او میآمدند.
30 که ناگاه دو مرد کور کنار راه نشسته، چون شنیدند که عیسی در گذر است، فریاد کرده، گفتند، خداوندا، پسر داودا، بر ما ترحّم کن!
31 و هر چند خلق ایشانرا نهیب میدادند که خاموش شوند، بیشتر فریادکنان میگفتند، خداوندا، پسر داودا، بر ما ترحّم فرما!
32 پس عیسی ایستاده، به آواز بلند گفت، چه میخواهید برای شما کنم؟
33 به وی گفتند، خداوندا، اینکه چشمان ما باز گردد!
34 پس عیسی ترحّم نموده، چشمان ایشان را لمس نمود که در ساعت بینا گشته، از عقب او روانه شدند.
1 و چون نزدیک به اورشلیم رسیده، وارد بیت فاجی نزد کوه زیتون شدند. آنگاه عیسی دو نفر از شاگردان خود را فرستاده،
2 بدیشان گفت، در این قریهای که پیش روی شما است بروید و در حال، الاغی با کرهّاش بسته خواهید یافت. آنها را باز کرده، نزد من آورید.
3 و هرگاه کسی به شما سخنی گوید، بگویید خداوند بدینها احتیاج دارد که فیالفور آنها را خواهد فرستاد.
4 و این همه واقع شد تا سخنی که نبی گفته است تمام شود
5 که دختر صَهیون را گویید، اینک، پادشاه تو نزد تو میآید با فروتنی و سواره بر حمار و بر کرّهٔ الاغ.
6 پس شاگردان رفته، آنچه عیسی بدیشان امر فرمود، به عمل آوردند
7 و الاغ را با کرّه آورده، رخت خود را بر آنها انداختند و او بر آنها سوار شد.
8 و گروهی بسیار، رختهای خود را در راه گسترانیدند و جمعی از درختان شاخهها بریده، در راه میگستردند.
9 و جمعی از پیش و پس او رفته، فریادکنان میگفتند،هوشیعانا پسر داودا، مبارک باد کسی که به اسم خداوند میآید! هوشیعانا در اعلیٰ علیّین!
10 و چون وارد اورشلیم شد، تمام شهر به آشوب آمده، میگفتند، این کیست؟
11 آن گروه گفتند، این است عیسی نبی از ناصرهٔ جلیل.
12 پس عیسی داخل هیکل خدا گشته، جمیع کسانی را که در هیکل خرید و فروش میکردند، بیرون نمود و تختهای صرّافان و کرسیهای کبوترفروشان را واژگون ساخت.
13 و ایشان را گفت، مکتوب است که خانهٔ من خانهٔ دعا نامیده میشود. لیکن شما مغاره دزدانش ساختهاید.
14 و کوران و شلان در هیکل، نزد او آمدند و ایشان را شفا بخشید.
15 امّا رؤسای کهنه و کاتبان چون عجایبی که از او صادر میگشت و کودکان را که در هیکل فریاد برآورده، هوشیعانا پسر داودا میگفتند دیدند، غضبناک گشته،
16 به وی گفتند، نمیشنوی آنچه اینها میگویند؟ عیسی بدیشان گفت،بلی مگر نخواندهاید این که از دهان کودکان و شیرخوارگان حمد را مهیّا ساختی؟
17 پس ایشان را واگذارده، از شهر بسوی بیتعَنْیَا رفته، در آنجا شب را بسر برد.
18 بامدادان چون به شهر مراجعت میکرد، گرسنه شد.
19 و در کناره راه یک درخت انجیردیده، نزد آن آمد و جز برگ بر آن هیچ نیافت. پس آن را گفت، از این به بعد میوه تا به ابد بر تو نشود! که در ساعت درخت انجیر خشکید!
20 چون شاگردانش این را دیدند، متعجّب شده، گفتند، چه بسیار زود درخت انجیر خشک شده است!
21 عیسی در جواب ایشان گفت، هرآینه به شما میگویم اگر ایمان میداشتید و شک نمینمودید، نه همین را که به درخت انجیر شد میکردید، بلکه هر گاه بدین کوه میگفتید، منتقل شده به دریا افکنده شو چنین میشد.
22 و هر آنچه با ایمان به دعا طلب کنید، خواهید یافت.
23 و چون به هیکل درآمده، تعلیم میداد، رؤسای کهنه و مشایخ قوم نزد او آمده، گفتند، به چه قدرت این اعمال را مینمایی و کیست که این قدرت را به تو داده است؟
24 عیسی در جواب ایشان گفت، من نیز از شما سخنی میپرسم. اگر آن را به من گویید، من هم به شما گویم که این اعمال را به چه قدرت مینمایم،
25 تعمید یحیی از کجا بود؟ از آسمان یا از انسان؟ ایشان با خود تفکّر کرده، گفتند که اگر گوییم از آسمان بود، هرآینه گوید پس چرا به وی ایمان نیاوردید.
26 و اگر گوییم از انسان بود، از مردم میترسیم زیرا همه یحیی را نبی میدانند.
27 پس در جواب عیسی گفتند، نمیدانیم. بدیشان گفت، من هم شما را نمیگویم که به چه قدرت این کارها را میکنم.
28 لیکن چه گمان دارید؟ شخصی را دو پسر بود. نزد نخستین آمده، گفت، ای فرزند امروز به تاکستان من رفته، به کار مشغول شو.
29 در جواب گفت، نخواهم رفت. امّا بعد پشیمان گشته، برفت.
30 و به دوّمین نیز همچنین گفت. او در جواب گفت، ای آقا من میروم. ولی نرفت.
31 کدام یک از این دو خواهش پدر را بجا آورد؟ گفتند، اوّلی. عیسی بدیشان گفت، هرآینه به شما میگویم که باجگیران و فاحشهها قبل از شما داخل ملکوت خدا میگردند،
32 زانرو که یحیی از راه عدالت نزد شما آمد و بدو ایمان نیاوردید، امّا باجگیران و فاحشهها بدو ایمان آوردند و شما چون دیدید، آخر هم پشیمان نشدید تا بدو ایمان آورید.
33 و مَثَلی دیگر بشنوید، صاحب خانهای بود که تاکستانی غَرْس نموده، خطیرهای گردش کشید و چَرْخُشتی در آن کند و برجی بنا نمود. پس آن را به دهقانان سپرده، عازم سفر شد.
34 و چون موسم میوه نزدیک شد، غلامان خود را نزد دهقانان فرستاد تا میوههای او را بردارند.
35 امّا دهقانان غلامانش را گرفته، بعضی را زدند و بعضی را کُشتند و بعضی را سنگسار نمودند.
36 باز غلامان دیگر، بیشتر از اوّلین فرستاده، بدیشان نیز به همانطور سلوک نمودند.
37 بالاخره پسر خود را نزد ایشان فرستاده، گفت، پسر مراحرمت خواهند داشت.
38 امّا دهقانان چون پسر را دیدند با خود گفتند، این وارث است. بیایید او را بکشیم و میراثش را ببریم.
39 آنگاه او را گرفته، بیرون تاکستان افکنده، کشتند.
40 پس چون مالک تاکستان آید، به آن دهقانان چه خواهد کرد؟
41 گفتند، البتّه آن بدکاران را به سختی هلاک خواهد کرد و باغ را به باغبانان دیگر خواهد سپرد که میوههایش را در موسم بدو دهند.
42 عیسی بدیشان گفت، مگر در کتب هرگز نخواندهاید این که سنگی را که معمارانش ردّ نمودند، همان سر زاویه شده است. این از جانب خداوند آمد و در نظر ما عجیب است.
43 از این جهت شما را میگویم که ملکوت خدا از شما گرفته شده، به امّتی که میوهاش را بیاورند، عطا خواهد شد.
44 و هر که بر آن سنگ افتد، منکسر شود و اگر آن بر کسی افتد، نرمش سازد.
45 و چون رؤسای کَهَنه و فریسیان مثلهایش را شنیدند، دریافتند که دربارهٔ ایشان میگوید.
46 و چون خواستند او را گرفتار کنند، از مردم ترسیدند زیرا که او را نبی میدانستند.
1 و عیسی توجّه نموده، باز به مَثَلها ایشان را خطاب کرده، گفت،
2 ملکوت آسمان پادشاهی را ماند که برای پسر خویش عروسی کرد.
3 و غلامان خود را فرستاد تا دعوتشدگان را به عروسی بخوانند و نخواستند بیایند.
4 باز غلامان دیگر روانه نموده، فرمود، دعوتشدگان را بگویید که، اینک، خوان خود راحاضر ساختهام و گاوان و پرواریهای من کشته شده و همهچیز آماده است، به عروسی بیایید.
5 ولی ایشان بیاعتنایی نموده، راه خود را گرفتند، یکی به مزرعه خود و دیگری به تجارت خویش رفت.
6 و دیگران غلامان او را گرفته، دشنام داده، کشتند.
7 پادشاه چون شنید، غضب نموده، لشکریان خود را فرستاده، آن قاتلان را به قتل رسانید و شهر ایشان را بسوخت.
8 آنگاه غلامان خود را فرمود، عروسی حاضر است؛ لیکن دعوت شدگان لیاقت نداشتند.
9 الآن به شوارع عامّه بروید و هر که را بیابید به عروسی بطلبید.
10 پس آن غلامان به سر راهها رفته، نیک و بد هر که را یافتند جمع کردند، چنانکه خانهٔ عروسی از مجلسیان مملّو گشت.
11 آنگاه پادشاه بجهت دیدن اهل مجلس داخل شده، شخصی را در آنجا دید که جامه عروسی در بر ندارد.
12 بدو گفت، ای عزیز چطور در اینجا آمدی و حال آنکه جامه عروسی در بر نداری؟ او خاموش شد.
13 آنگاه پادشاه خادمان خود را فرمود، این شخص را دست و پا بسته بردارید و در ظلمت خارجی اندازید، جایی که گریه و فشار دندان باشد.
14 زیرا طلبیدگان بسیارند و برگزیدگان کم.
15 پس فریسیان رفته، شورا نمودند که چطور او را در گفتگو گرفتار سازند.
16 و شاگردان خود را با هیرودیان نزد وی فرستاده، گفتند، استادا میدانیم که صادق هستی و طریق خدا را بهراستی تعلیم مینمایی و از کسی باک نداری زیرا که به ظاهر خلق نمینگری.
17 پس به ما بگو رأی تو چیست. آیا جزیه دادن به قیصر رواست یا نه؟
18 عیسی شرارت ایشان را درک کرده، گفت، ای ریاکاران، چرا مرا تجربه میکنید؟
19 سکّهٔ جزیه را به من بنمایید. ایشان دیناری نزد وی آوردند.
20 بدیشان گفت، این صورت و رقم از آن کیست؟
21 بدو گفتند، از آنِ قیصر. بدیشان گفت، مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا را به خدا!
22 چون ایشان شنیدند، متعجّب شدند و او را واگذارده، برفتند.
23 و در همان روز، صدّوقیان که منکر قیامت هستند نزد او آمده، سؤال نموده،
24 گفتند، ای استاد، موسی گفت، اگر کسی بیاولاد بمیرد، میباید برادرش زن او را نکاح کند تا نسلی برای برادر خود پیدا نماید.
25 باری در میان ما هفت برادر بودند که اوّل زنی گرفته، بمرد و چون اولادی نداشت زن را به برادر خود ترک کرد.
26 و همچنین دوّمین و سوّمین تا هفتمین.
27 و آخر از همه آن زن نیز مرد.
28 پس او در قیامت، زن کدام یک از آن هفت خواهد بود زیرا که همه او را داشتند؟
29 عیسی در جواب ایشان گفت، گمراه هستید از این رو که کتاب و قوّت خدا را در نیافتهاید،
30 زیرا که در قیامت، نه نکاح میکنند و نه نکاح کرده میشوند، بلکه مثل ملائکه خدا در آسمان میباشند.
31 امّا دربارهٔ قیامت مردگان، آیا نخواندهاید کلامی را که خدا به شما گفته است،
32 من هستم خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب؟ خدا، خدای مردگان نیست، بلکه خدای زندگان است.
33 و آن گروه چون شنیدند، از تعلیم وی متحیّر شدند.
34 امّا چون فریسیان شنیدند که صدّوقیان را مجاب نموده است، با هم جمع شدند.
35 و یکی از ایشان که فقیه بود، از وی به طریق امتحان سؤال کرده، گفت،
36 ای استاد، کدام حکم در شریعت بزرگتر است؟
37 عیسی وی را گفت، اینکه خداوند خدای خود را به همهٔ دل و تمامی نفس و تمامی فکر خود محبّت نما.
38 این است حکم اوّل و اعظم.
39 و دوّم مثل آن است، یعنی همسایهٔ خود را مثل خود محبّت نما.
40 بدین دو حکم، تمام تورات و صُحُف انبیا متعلّق است.
41 و چون فریسیان جمع بودند، عیسی از ایشان پرسیده،
42 گفت، دربارهٔ مسیح چه گمان میبرید؟ او پسر کیست؟ بدو گفتند، پسر داود.
43 ایشان را گفت، پس چطور داود در روح، او را خداوند میخواند؟ چنانکه میگوید،
44 خداوند به خداوند من گفت، به دست راست من بنشین تا دشمنان تو را پایانداز تو سازم.
45 پس هرگاهداود او را خداوند میخواند، چگونه پسرش میباشد؟
46 و هیچکس قدرت جواب وی هرگز نداشت و نه کسی از آن روز دیگر جرأت سؤال کردن از او نمود.
1 آنگاه عیسی آن جماعت و شاگردان خود را خطاب کرده،
2 گفت، کاتبان و فریسیان بر کرسی موسی نشستهاند.
3 پس آنچه به شما گویند، نگاه دارید و بجا آورید، لیکن مثل اعمال ایشان مکنید زیرا میگویند و نمیکنند.
4 زیرا بارهای گران و دشوار را میبندند و بر دوش مردم مینهند و خود نمیخواهند آنها را به یک انگشت حرکت دهند.
5 و همهٔ کارهای خود را میکنند تا مردم، ایشان را ببینند. حمایلهای خود را عریض و دامنهای قبای خود را پهن میسازند،
6 و بالا نشستن در ضیافتها و کرسیهای صدر در کنایس را دوست میدارند،
7 و تعظیم در کوچهها را و اینکه مردم ایشان را آقا آقا بخوانند.
8 لیکن شما آقا خوانده مشوید، زیرا استاد شما یکی است، یعنی مسیح و جمیع شما برادرانید.
9 و هیچ کس را بر زمین، پدر خود مخوانید زیرا پدر شما یکی است که در آسمان است.
10 و پیشوا خوانده مشوید، زیرا پیشوای شما یکی است، یعنی مسیح.
11 و هر که از شما بزرگتر باشد، خادم شما بُوَد.
12 و هر که خود را بلند کند، پست گردد و هر که خود را فروتن سازد سرافراز گردد.
13 وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار که درِ ملکوت آسمان را به روی مردم میبندید، زیرا خود داخل آن نمیشوید و داخل شوندگان را از دخول مانع میشوید.
14 وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار، زیرا خانههای بیوهزنان را میبلعید و از روی ریا نماز را طویل میکنید؛ از آنرو عذاب شدیدتر خواهید یافت.
15 وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار، زیرا که برّ و بحر را میگردید تا مریدی پیدا کنید و چون پیدا شد او را دو مرتبه پستتر از خود، پسر جهنّم میسازید!
16 وای بر شما ای راهنمایان کور که میگویید، هر که به هیکل قسم خورد باکی نیست لیکن هر که به طلای هیکل قسم خورد باید وفا کند.
17 ای نادانان و نابینایان، آیا کدام افضل است؟ طلا یا هیکلی که طلا را مقدّس میسازد؟
18 و هر که به مذبح قسم خورد باکی نیست لیکن هر که به هدیهای که بر آن است قسم خورد، باید ادا کند.
19 ای جهّال و کوران، کدام افضل است؟ هدیه یا مذبح که هدیه را تقدیس مینماید؟
20 پس هر که به مذبح قسم خورد، به آن و به هر چه بر آن است قسم خورده است؛
21 و هر که به هیکل قسم خورد، به آن و به او که در آن ساکن است، قسم خورده است؛
22 و هر که به آسمان قسم خورد، به کرسی خدا و به او که بر آن نشسته است، قسم خورده باشد.
23 وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار که نعناع و شبت و زیره را عشر میدهید و اعظم احکام شریعت، یعنی عدالت و رحمت و ایمان را ترک کردهاید! میبایست آنها را بجا آورده، اینها را نیز ترک نکرده باشید.
24 ای رهنمایان کور که پشه را صافی میکنید و شتر را فرو میبرید!
25 وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار، از آن رو که بیرون پیاله و بشقاب را پاک مینمایید و درون آنها مملّو از جبر و ظلم است.
26 ای فریسی کور، اوّل درون پیاله و بشقاب را طاهر ساز تا بیرونش نیز طاهر شود!
27 وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار که چون قبور سفید شده میباشید که از بیرون، نیکو مینماید لیکن درون آنها از استخوانهای مردگان و سایر نجاسات پر است!
28 همچنین شما نیز ظاهراً به مردم عادل مینمایید، لیکن باطناً از ریاکاری و شرارت مملّو هستید.
29 وای بر شما ای کاتبان و فریسیان ریاکار که قبرهای انبیا را بنا میکنید و مدفنهای صادقان را زینت میدهید،
30 و میگویید، اگر در ایّام پدران خود میبودیم، در ریختن خون انبیا با ایشان شریک نمیشدیم!
31 پس بر خود شهادت میدهید که فرزندان قاتلان انبیا هستید.
32 پس شما پیمانه پدران خود را لبریز کنید!
33 ای ماران و افعیزادگان! چگونه از عذاب جهنّم فرار خواهید کرد؟
34 لهذا الحال انبیا و حکماء و کاتبان نزد شما میفرستم و بعضی را خواهید کشت و به دار خواهید کشید و بعضی را در کنایس خود تازیانه زده، از شهر به شهر خواهید راند،
35 تا همهٔ خونهای صادقان که بر زمین ریخته شد بر شما وارد آید، از خون هابیل صدیقتا خون زکریّا ابن برخیا که او را در میان هیکل و مذبح کشتید.
36 هرآینه به شما میگویم که این همه بر این طایفه خواهد آمد!
37 ای اورشلیم، اورشلیم، قاتل انبیا و سنگسار کننده مرسلان خود! چند مرتبه خواستم فرزندان تو را جمع کنم، مثل مرغی که جوجههای خود را زیر بال خود جمع میکند و نخواستید!
38 اینک، خانهٔ شما برای شما ویران گذارده میشود.
39 زیرا به شما میگویم از این پس مرا نخواهید دید تا بگویید مبارک است او که به نام خداوند میآید.
1 پس عیسی از هیکل بیرون شده، برفت.و شاگردانش پیش آمدند تا عمارتهای هیکل را بدو نشان دهند.
2 عیسی ایشان را گفت، آیا همهٔ این چیزها را نمیبینید؟ هرآینه به شما میگویم در اینجا سنگی بر سنگی گذارده نخواهد شد که به زیر افکنده نشود!
3 و چون به کوه زیتون نشسته بود، شاگردانش در خلوت نزد وی آمده، گفتند، به ما بگو که این امور کی واقع میشود و نشان آمدن تو و انقضای عالم چیست.
4 عیسی در جواب ایشان گفت، زنهار کسی شما را گمراه نکند!
5 زآنرو که بسا به نام من آمده خواهند گفت که، من مسیح هستم و بسیاری را گمراه خواهند کرد.
6 و جنگها و اخبار جنگها را خواهید شنید. زنهار مضطرب مشوید زیرا که وقوع این همه لازم است، لیکن انتها هنوز نیست.
7 زیرا قومی با قومی و مملکتی با مملکتی مقاومت خواهند نمود و قحطیها و وباها و زلزلهها در جایها پدید آید.
8 امّا همهٔ اینها آغاز دردهای زه است.
9 آنگاه شما را به مصیبت سپرده، خواهند کشت و جمیع امّتها بجهت اسم من از شما نفرت کنند.
10 و در آن زمان، بسیاری لغزش خورده، یکدیگر را تسلیم کنند و از یکدیگر نفرت گیرند.
11 و بسا انبیای کَذَبه ظاهر شده، بسیاری را گمراه کنند.
12 و بجهت افزونی گناه محبّت بسیاری سرد خواهد شد.
13 لیکن هر که تا به انتها صبر کند، نجات یابد.
14 و به این بشارتِ ملکوت در تمام عالم موعظه خواهد شد تا بر جمیع امّتها شهادتی شود؛ آنگاه انتها خواهد رسید.
15 پس چون مکروهِ ویرانی را که به زبان دانیال نبی گفته شده است، در مقام مقدّس بر پا شده بینید هر که خوانَد دریافت کند
16 آنگاه هر که در یهودیّه باشد به کوهستان بگریزد؛
17 و هر که بر بام باشد، بجهت برداشتن چیزی از خانه به زیر نیاید؛
18 و هر که در مزرعه است، بجهت برداشتن رخت خود برنگردد.
19 لیکن وای بر آبستنان و شیردهندگان در آن ایّام!
20 پس دعا کنید تا فرار شما در زمستان یا در سَبَّت نشود،
21 زیرا که در آن زمان چنان مصیبت عظیمی ظاهر میشود که از ابتدای عالم تا کنون نشده و نخواهد شد!
22 و اگر آن ایّام کوتاه نشدی، هیچبشری نجات نیافتی، لیکن بخاطر برگزیدگان، آن روزها کوتاه خواهد شد.
23 آنگاه اگر کسی به شما گوید، اینک، مسیح در اینجا یا در آنجا است باور مکنید،
24 زیرا که مسیحان کاذب و انبیا کَذَبَه ظاهر شده، علامات و معجزات عظیمه چنان خواهند نمود که اگر ممکن بودی برگزیدگان را نیز گمراه کردندی.
25 اینک، شما را پیش خبر دادم.
26 پس اگر شما را گویند، اینک، در صحراست، بیرون مروید یا آنکه در خلوت است، باور مکنید،
27 زیرا همچنان که برق از مشرق ساطع شده، تا به مغرب ظاهر میشود، ظهور پسر انسان نیز چنین خواهد شد.
28 و هر جا که مرداری باشد، کرکسان در آنجا جمع شوند.
29 و فوراً بعد از مصیبت آن ایّام، آفتاب تاریک گردد و ماه نور خود را ندهد و ستارگان از آسمان فرو ریزند و قوّتهای افلاک متزلزل گردد.
30 آنگاه علامت پسر انسان در آسمان پدید گردد و در آن وقت، جمیع طوایف زمین سینهزنی کنند و پسر انسان را بینند که بر ابرهای آسمان، با قوّت و جلال عظیم میآید؛
31 و فرشتگان خود را با صور بلند آواز فرستاده، برگزیدگان او را از بادهای اربعه از کران تا بکران فلک فراهم خواهند آورد.
32 پس از درخت انجیر مثلش را فرا گیرید که چون شاخهاش نازک شده، برگها میآورد،میفهمید که تابستان نزدیک است.
33 همچنین شما نیز چون این همه را بینید، بفهمید که نزدیک بلکه بر در است.
34 هرآینه به شما میگویم تا این همه واقع نشود، این طایفه نخواهد گذشت.
35 آسمان و زمین زایل خواهد شد، لیکن سخنان من هرگز زایل نخواهد شد.
36 امّا از آن روز و ساعت هیچ کس اطّلاع ندارد، حَتَّی ملائکه آسمان جز پدر من و بس.
37 لیکن چنانکه ایّام نوح بود، ظهور پسر انسان نیز چنان خواهد بود.
38 زیرا همچنان که در ایّام قبل از طوفان میخوردند و میآشامیدند و نکاح میکردند و منکوحه میشدند تا روزی که نوح داخل کشتی گشت،
39 و نفهمیدند تا طوفان آمده، همه را ببرد، همچنین ظهور پسر انسان نیز خواهد بود.
40 آنگاه دو نفری که در مزرعهای میباشند، یکی گرفته و دیگری واگذارده شود.
41 و دو زن که دستآس میکنند، یکی گرفته و دیگری رها شود.
42 پس بیدار باشید زیرا که نمیدانید در کدام ساعت خداوند شما میآید.
43 لیکن این را بدانید که اگر صاحب خانه میدانست در چه پاس از شب دزد میآید، بیدار میماند و نمیگذاشت که به خانهاش نقب زند.
44 لهذا شما نیز حاضر باشید، زیرا در ساعتی که گمان نبرید، پسر انسان میآید.
45 پس آن غلام امین و دانا کیست که آقایش او را بر اهل خانهٔ خود بگمارد تا ایشان را در وقتمعیّن خوراک دهد؟
46 خوشابحال آن غلامی که چون آقایش آید، او را در چنین کار مشغول یابد.
47 هرآینه به شما میگویم که او را بر تمام مایملک خود خواهد گماشت.
48 لیکن هرگاه آن غلام شریر با خود گوید که آقای من در آمدن تأخیر مینماید،
49 و شروع کند به زدن همقطاران خود و خوردن و نوشیدن با میگساران،
50 هرآینه آقای آن غلام آید، در روزی که منتظر نباشد و در ساعتی که نداند،
51 و او را دو پاره کرده، نصیبش را با ریاکاران قرار دهد در مکانی که گریه و فشار دندان خواهد بود.
1 در آن هنگام هیرودیس تِیترارْخ چون شهرت عیسی را شنید،
2 به خادمان خود گفت، این است یحیی تعمیددهنده که از مردگان برخاسته است، و از این جهت معجزات از او صادر میگردد.
3 زیرا که هیرودیس یحیی را بخاطر هیرودیا، زن برادر خود فیلپُس گرفته، در بند نهاده و در زندان انداخته بود؛
4 چون که یحیی بدو همیگفت، نگاه داشتن وی بر تو حلال نیست.
5 و وقتی که قصد قتل او کرد، از مردم ترسید زیرا که او را نبی میدانستند.
6 امّا چون بزم میلاد هیرودیس را میآراستند، دختر هیرودیا در مجلس رقص کرده، هیرودیس را شاد نمود.
7 ازاین رو قسم خورده، وعده داد که آنچه خواهد بدو بدهد.
8 و او از ترغیب مادر خود گفت که، سر یحییِ تعمیددهنده را الآن در طَبَقی به من عنایت فرما.
9 آنگاه پادشاه برنجید، لیکن بجهت پاسِ قسم و خاطر همنشینان خود، فرمود که بدهند.
10 و فرستاده، سر یحیی را در زندان از تن جدا کرد،
11 و سر او را در طشتی گذارده، به دختر تسلیم نمودند و او آن را نزد مادر خود برد.
12 پس شاگردانش آمده، جسد او را برداشته، به خاک سپردند و رفته، عیسی را اطلاّع دادند.
13 و چون عیسی این را شنید، به کشتی سوار شده، از آنجا به ویرانهای به خلوت رفت. و چون مردم شنیدند، از شهرها به راه خشکی از عقب وی روانه شدند.
14 پس عیسی بیرون آمده، گروهی بسیار دیده، بر ایشان رحم فرمود و بیماران ایشان را شفا داد.
15 و در وقت عصر، شاگردانش نزد وی آمده، گفتند، این موضع ویرانه است و وقت الآن گذشته. پس این گروه را مرخّص فرما تا به دهات رفته بجهت خود غذا بخرند.
16 عیسی ایشان را گفت، احتیاج به رفتن ندارند. شما ایشان را غذا دهید.
17 بدو گفتند، در اینجا جز پنج نان و دو ماهی نداریم!
18 گفت، آنها را اینجا به نزد من بیاورید!
19 و بدان جماعت فرمود تا بر سبزه نشستند و پنج نان و دو ماهی را گرفته، به سوی آسمان نگریسته، برکت داد و نان را پاره کرده، به شاگردان سپرد و شاگردان بدان جماعت.
20 و همه خورده، سیرشدند و از پارههای باقی مانده دوازده سبد پر کرده، برداشتند.
21 و خورندگان سوای زنان و اطفال قریب به پنج هزار مرد بودند.
22 بیدرنگ عیسی شاگردان خود را اصرار نمود تا به کشتی سوار شده، پیش از وی به کناره دیگر روانه شوند تا آن گروه را رخصت دهد.
23 و چون مردم را روانه نمود، به خلوت برای عبادت بر فراز کوهی برآمد. و وقت شام در آنجا تنها بود.
24 امّا کشتی در آن وقت در میان دریا بهسبب باد مخالف که میوزید، به امواج گرفتار بود.
25 و در پاس چهارم از شب، عیسی بر دریا خرامیده، به سوی ایشان روانه گردید.
26 امّا چون شاگردان، او را بر دریا خرامان دیدند، مضطرب شده، گفتند که خیالی است؛ و از خوف فریاد برآوردند.
27 امّا عیسی ایشان را بیتأمّل خطاب کرده، گفت، خاطر جمع دارید! منم، ترسان مباشید!
28 پطرس در جواب او گفت، خداوندا، اگر تویی مرا بفرما تا بر روی آب، نزد تو آیم.
29 گفت، بیا! در ساعت پطرس از کشتی فرود شده، بر روی آب روانه شد تا نزد عیسی آید.
30 لیکن چون باد را شدید دید، ترسان گشت و مشرف به غرق شده، فریاد برآورده، گفت، خداوندا، مرا دریاب.
31 عیسی بیدرنگ دست آورده، او را بگرفت و گفت، ای کم ایمان، چرا شک آوردی؟
32 و چون به کشتی سوار شدند، باد ساکن گردید.
33 پس اهل کشتی آمده، او را پرستش کرده، گفتند، فیالحقیقۀ تو پسر خداهستی!
34 آنگاه عبور کرده، به زمین جَنِیسَرَه آمدند،
35 و اهل آن موضع او را شناخته، به همگی آن نواحی فرستاده، همهٔ بیماران را نزد او آوردند،
36 و از او اجازت خواستند که محض دامن ردایش را لمس کنند و هر که لمس کرد، صحّت کامل یافت
1 آنگاه کاتبان و فریسیان اُورشلیم نزد عیسی آمده، گفتند،
2 چون است که شاگردان تو از تقلید مشایخ تجاوز مینمایند، زیرا هرگاه نان میخورند دست خود را نمیشویند؟
3 او در جواب ایشان گفت، شما نیز به تقلید خویش، از حکم خدا چرا تجاوز میکنید؟
4 زیرا خدا حکم داده است که مادر و پدر خود را حرمت دار و هرکه پدر یا مادر را دشنام دهد البتّه هلاک گردد.
5 لیکن شما میگویید هر که پدر یا مادر خود را گوید آنچه از من به تو نفع رسد هدیهای است،
6 و پدر یا مادر خود را بعد از آن احترام نمینماید. پس به تقلید خود، حکم خدا را باطل نمودهاید.
7 ای ریاکاران، اشعیاء دربارهٔ شما نیکو نبوّت نموده است که گفت،
8 این قوم به زبانهای خود به من تقرّب میجویند و به لبهای خویش مرا تمجید مینمایند، لیکن دلشان از من دور است.
9 پسعبادت مرا عبث میکنند زیرا که احکام مردم را بمنزله فرایض تعلیم میدهند.
10 و آن جماعت را خوانده، بدیشان گفت، گوش داده، بفهمید؛
11 نه آنچه به دهان فرو میرود انسان را نجس میسازد، بلکه آنچه از دهان بیرون میآید انسان را نجس میگرداند.
12 آنگاه شاگردان وی آمده، گفتند، آیا میدانی که فریسیان چون این سخن را شنیدند، مکروهش داشتند؟
13 او در جواب گفت، هر نهالی که پدر آسمانی من نکاشته باشد، کَنده شود.
14 ایشان را واگذارید، کوران راهنمایان کورانند و هرگاه کور، کور را راهنما شود، هر دو در چاه افتند.
15 پطرس در جواب او گفت، این مثل را برای ما شرح فرما.
16 عیسی گفت، آیا شما نیز تا به حال بیادراک هستید؟
17 یا هنوز نیافتهاید که آنچه از دهان فرو میرود، داخل شکم میگردد و در مَبْرَز افکنده میشود؟
18 لیکن آنچه از دهان برآید، از دل صادر میگردد و این چیزها است که انسان را نجس میسازد.
19 زیرا که از دل برمیآید، خیالات بد و قتلها و زناها و فسقها و دزدیها و شهادات دروغ و کفرها.
20 اینها است که انسان را نجس میسازد، لیکن خوردن به دستهای ناشسته، انسان را نجس نمیگرداند.
21 پس عیسی از آنجا بیرون شده، به دیار صُور و صیدون رفت.
22 ناگاه زن کنعانیهای از آن حدود بیرون آمده، فریادکنان وی را گفت، خداوندا، پسر داود، بر من رحم کن زیرا دخترمن سخت دیوانه است.
23 لیکن هیچ جوابش نداد تا شاگردان او پیش آمده، خواهش نمودند که او را مرخّص فرمای زیرا در عقب ما شورش میکند.
24 او در جواب گفت، فرستاده نشدهام مگر بجهت گوسفندان گم شده خاندان اسرائیل.
25 پس آن زن آمده، او را پرستش کرده، گفت، خداوندا مرا یاری کن.
26 در جواب گفت که، نان فرزندان را گرفتن و نزد سگان انداختن جایز نیست.
27 عرض کرد، بلی خداوندا، زیرا سگان نیز از پارههای افتاده سفره آقایان خویش میخورند.
28 آنگاه عیسی در جواب او گفت، ای زن! ایمان تو عظیم است! تو را برحسب خواهش تو بشود. که در همان ساعت، دخترش شفا یافت.
29 عیسی از آنجا حرکت کرده، به کناره دریای جلیل آمد و برفراز کوه برآمده، آنجا بنشست.
30 و گروهی بسیار، لنگان و کوران و گنگان و شلاّن و جمعی از دیگران را با خود برداشته، نزد او آمدند و ایشان را بر پایهای عیسی افکندند و ایشان را شفا داد،
31 بقسمی که آن جماعت، چون گنگان را گویا و شلاّن را تندرست و لنگان را خرامان و کوران را بینا دیدند، متعجّب شده، خدای اسرائیل را تمجید کردند.
32 عیسی شاگردان خود را پیش طلبیده، گفت، مرا بر این جماعت دل بسوخت زیرا که الحال سه روز است که با من میباشند و هیچ چیز برای خوراک ندارند و نمیخواهم ایشان را گرسنه برگردانم مبادا در راه ضعف کنند.
33 شاگردانش به او گفتند، از کجا در بیابان ما را آنقدر نان باشد که چنین انبوه را سیر کند؟
34 عیسی ایشان را گفت، چند نان دارید؟ گفتند، هفت نان و قدری از ماهیان کوچک.
35 پس مردم را فرمود تا بر زمین بنشینند.
36 و آن هفت نان و ماهیان را گرفته، شکر نمود و پاره کرده، به شاگردان خود داد و شاگردان به آن جماعت.
37 و همه خورده، سیر شدند و از خردههای باقیمانده هفت زنبیل پر برداشتند.
38 و خورندگان، سوای زنان و اطفال چهار هزار مرد بودند.
39 پس آن گروه را رخصت داد و به کشتی سوار شده، به حدود مَجْدَل آمد.
1 آنگاه فریسیان و صدّوقیان نزد او آمده،از روی امتحان از وی خواستند که آیتی آسمانی برای ایشان ظاهر سازد.
2 ایشان را جواب داد که در وقت عصر میگویید هوا خوش خواهد بود زیرا آسمان سرخ است؛
3 و صبحگاهان میگویید امروز هوا بد خواهد شد زیرا که آسمان سرخ و گرفته است. ای ریاکاران میدانید صورت آسمان را تمییز دهید، امّا علاماتِ زمانها را نمیتوانید!
4 فرقه شریرِ زناکار، آیتی میطلبند و آیتی بدیشان عطا نخواهد شد جز آیت یونس نبی. پس ایشان را رها کرده،روانه شد.
5 و شاگردانش چون بدان طرف میرفتند، فراموش کردند که نان بردارند.
6 عیسی ایشان را گفت، آگاه باشید که از خمیرمایه فریسیان و صدوقیان احتیاط کنید!
7 پس ایشان در خود تفکر نموده، گفتند، از آن است که نان برنداشتهایم.
8 عیسی این را درک نموده، بدیشان گفت، ای سست ایمانان، چرا در خود تفکّر میکنید از آنجهت که نان نیاوردهاید؟
9 آیا هنوز نفهمیده و یاد نیاوردهاید آن پنج نان و پنج هزار نفر و چند سبدی را که برداشتید؟
10 و نه آن هفت نان و چهار هزار نفر و چند زنبیلی را که برداشتید؟
11 پس چرا نفهمیدید که دربارهٔ نان شما را نگفتم که از خمیرمایه فریسیان و صدّوقیان احتیاط کنید؟
12 آنگاه دریافتند که نه از خمیرمایهٔ نان، بلکه از تعلیم فریسیان و صدّوقیان حکم به احتیاط فرموده است.
13 و هنگامی که عیسی به نواحی قیصریّه فیلِپس آمد، از شاگردان خود پرسیده، گفت، مردم مرا که پسر انسانم چه شخص میگویند؟
14 گفتند، بعضی یحیی تعمیددهنده و بعضی الیاس و بعضی اِرمیا یا یکی از انبیا.
15 ایشان را گفت، شما مرا که میدانید؟
16 شمعون پطرس در جواب گفت که، تویی مسیح، پسر خدای زنده!
17 عیسی در جواب وی گفت، خوشابحال تو ای شمعون بن یونا! زیرا جسم و خون این را بر تو کشف نکرده، بلکه پدر من که در آسمان است.
18 و من نیز تو را میگویم که تویی پطرس و بر این صخره کلیسای خود را بنا میکنم و ابواب جهنّم بر آن استیلا نخواهد یافت.
19 و کلیدهای ملکوت آسمان را به تو میسپارم؛ و آنچه بر زمین ببندی در آسمان بسته گردد و آنچه در زمین گشایی در آسمان گشاده شود.
20 آنگاه شاگردان خود را قدغن فرمود که به هیچ کس نگویند که او مسیح است.
21 و از آن زمان عیسی به شاگردان خود خبردادن آغاز کرد که رفتن او به اورشلیم و زحمتِ بسیار کشیدن از مشایخ و رؤسای کَهَنه و کاتبان و کشته شدن و در روز سوم برخاستن ضروری است.
22 و پطرس او را گرفته، شروع کرد به منع نمودن و گفت، حاشا از تو ای خداوند که این بر تو هرگز واقع نخواهد شد!
23 امّا او برگشته، پطرس را گفت، دور شو از من ای شیطان زیرا که باعث لغزش من میباشی، زیرا نه امور الٰهی را، بلکه امور انسانی را تفکّر میکنی!
24 آنگاه عیسی به شاگردان خود گفت، اگر کسی خواهد متابعت من کند، باید خود را انکار کرده و صلیب خود را برداشته، از عقب من آید.
25 زیراهر کس بخواهد جان خود را برهاند، آن را هلاک سازد؛ امّا هر که جان خود را بخاطر من هلاک کند، آن را دریابد.
26 زیرا شخص را چه سود دارد که تمام دنیا را ببرد و جان خود را ببازد؟ یا اینکه آدمی چه چیز را فدای جان خود خواهد ساخت؟
27 زیرا که پسر انسان خواهد آمد در جلال پدر خویش به اتّفاق ملائکه خود و در آن وقت هر کسی را موافق اعمالش جزا خواهد داد.
28 هرآینه به شما میگویم که بعضی در اینجا حاضرند که تا پسر انسان را نبینند که در ملکوت خود میآید، ذائقه موت را نخواهند چشید.
1 و بعد از شش روز، عیسی، پطرس و یعقوب و برادرش یوحنّا را برداشته، ایشان را در خلوت به کوهی بلند برد.
2 و در نظر ایشان هیأتِ او متبدّل گشت و چهرهاش چون خورشید، درخشنده و جامهاش چون نور، سفید گردید.
3 که ناگاه موسی و الیاس بر ایشان ظاهر شده، با او گفتگو میکردند.
4 امّا پطرس به عیسی متوجّه شده، گفت که، خداوندا، بودن ما در اینجا نیکو است! اگر بخواهی، سه سایبان در اینجا بسازیم، یکی برای تو و یکی بجهت موسی و دیگری برای الیاس.
5 و هنوز سخن بر زبانش بود که ناگاه ابری درخشنده بر ایشان سایه افکند و اینک، آوازی از ابر در رسید که این است پسر حبیب من که از وی خشنودم. او را بشنوید!
6 و چون شاگردان این را شنیدند، به روی در افتاده،بینهایت ترسان شدند.
7 عیسی نزدیک آمده، ایشان را لمس نمود و گفت، برخیزید و ترسان مباشید!
8 و چشمان خود را گشوده، هیچ کس را جز عیسی تنها ندیدند.
9 و چون ایشان از کوه به زیر میآمدند، عیسی ایشان را قدغن فرمود که تا پسر انسان از مردگان برنخیزد، زنهار این رؤیا را به کسی باز نگویید.
10 شاگردانش از او پرسیده، گفتند، پس کاتبان چرا میگویند که میباید الیاس اوّل آید؟
11 او در جواب گفت، البتّه الیاس میآید و تمام چیزها را اصلاح خواهد نمود.
12 لیکن به شما میگویم که الحال الیاس آمده است و او را نشناختند، بلکه آنچه خواستند با وی کردند؛ به همانطور پسر انسان نیز از ایشان زحمت خواهد دید.
13 آنگاه شاگردان دریافتند که دربارهٔ یحیی تعمیددهنده بدیشان سخن میگفت.
14 و چون به نزد جماعت رسیدند، شخصی پیش آمده، نزد وی زانو زده، عرض کرد،
15 خداوندا، بر پسر من رحم کن زیرا مصروع و به شدّت متألّم است، چنانکه بارها در آتش و مکرّراً در آب میافتد.
16 و او را نزد شاگردان تو آوردم، نتوانستند او را شفا دهند.
17 عیسی در جواب گفت، ای فرقه بیایمانِ کج رفتار، تا به کی با شما باشم و تا چند متحمّل شما گردم؟ او را نزد من آورید.
18 پس عیسی او را نهیب داده، دیو از وی بیرون شد و در ساعت، آن پسر شفا یافت.
19 امّا شاگردان نزد عیسی آمده، در خلوت از او پرسیدند، چرا ما نتوانستیم او را بیرون کنیم؟
20 عیسی ایشان را گفت، بهسبب بیایمانی شما. زیرا هرآینه به شما میگویم، اگر ایمانِ به قدر دانه خردلی میداشتید، بدین کوه میگفتید از اینجا بدانجا منتقل شو، البتّه منتقل میشد و هیچ امری بر شما محال نمیبود.
21 لیکن این جنس جز به دعا و روزه بیرون نمیرود.
22 و چون ایشان در جلیل میگشتند، عیسی بدیشان گفت، پسر انسان بدست مردم تسلیم کرده خواهد شد،
23 و او را خواهند کشت و در روز سوم خواهد برخاست. پس بسیار محزون شدند.
24 و چون ایشان وارد کفرناحوم شدند، محصّلانِ دو درهم نزد پطرس آمده، گفتند، آیا استاد شما دو درهم را نمیدهد؟
25 گفت، بلی. و چون به خانه درآمده، عیسی بر او سبقت نموده، گفت، ای شمعون، چه گمان داری؟ پادشاهان جهان از چه کسان عشر و جزیه میگیرند؟ از فرزندان خویش یا از بیگانگان؟
26 پطرس به وی گفت، از بیگانگان. عیسی بدو گفت، پس یقیناً پسران آزادند!
27 لیکن مبادا که ایشان را برنجانیم، به کناره دریا رفته، قلاّبی بیندازو اوّل ماهی که بیرون میآید، گرفته و دهانش را باز کرده، مبلغ چهار درهم خواهی یافت. آن را برداشته، برای من و خود بدیشان بده!
1 در همان ساعت، شاگردان نزد عیسیآمده، گفتند، چه کس در ملکوت آسمان بزرگتر است؟
2 آنگاه عیسی طفلی طلب نموده، در میان ایشان برپا داشت
3 و گفت، هرآینه به شما میگویم تا بازگشت نکنید و مثل طفلِ کوچک نشوید، هرگز داخل ملکوت آسمان نخواهید شد.
4 پس هر که مثل این بچه کوچک خود را فروتن سازد، همان در ملکوت آسمان بزرگتر است.
5 و کسی که چنین طفلی را به اسم من قبول کند، مرا پذیرفته است.
6 و هر که یکی از این صغار را که به من ایمان دارند، لغزش دهد او را بهتر میبود که سنگ آسیایی بر گردنش آویخته، در قعر دریا غرق میشد!
7 وای بر این جهان بهسبب لغزشها؛ زیرا که لابّد است از وقوع لغزشها، لیکن وای بر کسی که سبب لغزش باشد.
8 پس اگر دستت یا پایت تو را بلغزاند، آن را قطع کرده، از خود دور انداز زیرا تو را بهتر است که لنگ یا شلّ داخل حیات شوی از آنکه با دو دست یا دو پا در نارِ جاودانی افکنده شوی.
9 و اگر چشمت تو را لغزش دهد، آن راقلع کرده، از خود دور انداز زیرا تو را بهتر است با یک چشم وارد حیات شوی، از اینکه با دو چشم در آتش جهنّم افکنده شوی.
10 زنهار یکی از این صغار را حقیر مشمارید، زیرا شما را میگویم که ملائکه ایشان دائماً در آسمان روی پدر مرا که در آسمان است میبینند.
11 زیرا که پسر انسان آمده است تا گم شده را نجات بخشد.
12 شما چه گمان میبرید، اگر کسی را صد گوسفند باشد و یکی از آنها گم شود، آیا آن نود و نُه را به کوهسار نمیگذارد و به جستجوی آن گم شده نمیرود؟
13 و اگر اتّفاقاً آن را دریابد، هرآینه به شما میگویم بر آن یکی بیشتر شادی میکند از آن نود و نه که گم نشدهاند.
14 همچنین ارادهٔ پدر شما که در آسمان است این نیست که یکی از این کوچکان هلاک گردد.
15 و اگر برادرت به تو گناه کرده باشد، برو و او را میان خود و او در خلوت الزام کن. هرگاه سخن تو را گوش گرفت، برادر خود را دریافتی؛
16 و اگر نشنود، یک یا دو نفر دیگر با خود بردار تا از زبان دو یا سه شاهد، هر سخنی ثابت شود.
17 و اگر سخن ایشان را ردّ کند، به کلیسا بگو. و اگر کلیسا را قبول نکند، در نزد تو مثل خارجی یا باجگیر باشد.
18 هرآینه به شما میگویم آنچه بر زمین بندید، در آسمان بسته شده باشد و آنچه بر زمین گشایید، در آسمان گشوده شده باشد.
19 بازبه شما میگویم هر گاه دو نفر از شما در زمین دربارهٔ هر چه که بخواهند متّفق شوند، هرآینه از جانب پدر من که در آسمان است برای ایشان کرده خواهد شد.
20 زیرا جایی که دو یا سه نفر به اسم من جمع شوند، آنجا درمیان ایشان حاضرم.
21 آنگاه پطرس نزد او آمده، گفت، خداوندا، چند مرتبه برادرم به من خطا ورزد، میباید او را آمرزید؟ آیا تا هفت مرتبه؟
22 عیسی بدو گفت، تو را نمیگویم تا هفت مرتبه، بلکه تا هفتاد هفت مرتبه!
23 از آنجهت ملکوت آسمان پادشاهی را ماند که با غلامان خود ارادهٔ محاسبه داشت.
24 و چون شروع به حساب نمود، شخصی را نزد او آوردند که ده هزار قنطار به او بدهکار بود.
25 و چون چیزی نداشت که ادا نماید، آقایش امر کرد که او را با زن و فرزندان و تمام مایملک او فروخته، طلب را وصول کنند.
26 پس آن غلام رو به زمین نهاده او را پرستش نمود و گفت، ای آقا مرا مهلت ده تا همه را به تو ادا کنم.
27 آنگاه آقای آن غلام بر وی ترحّم نموده، او را رها کرد و قرض او را بخشید.
28 لیکن چون آن غلام بیرون رفت، یکی از همقطاران خود را یافت که از او صد دینار طلب داشت. او را بگرفت و گلویش را فشرده، گفت، طلب مرا ادا کن!
29 پس آن همقطار بر پایهای او افتاده، التماس نموده، گفت، مرا مهلت ده تا همه را به تو ردّ کنم.
30 امّا او قبول نکرد، بلکه رفته، او را در زندان انداخت تا قرض را ادا کند.
31 چون همقطاران وی این وقایعرا دیدند، بسیار غمگین شده، رفتند و آنچه شده بود به آقای خود باز گفتند.
32 آنگاه مولایش او را طلبیده، گفت، ای غلام شریر، آیا تمام آن قرض را محض خواهش تو به تو نبخشیدم؟
33 پس آیا تو را نیز لازم نبود که بر همقطار خود رحم کنی چنانکه من بر تو رحم کردم؟
34 پس مولای او در غضب شده، او را به جلاّدان سپرد تا تمام قرض را بدهد.
35 به همینطور پدر آسمانی من نیز با شما عمل خواهد نمود، اگر هر یکی از شما برادر خود را از دل نبخشد.
1 و دوازده شاگرد خود را طلبیده، ایشانرا بر ارواح پلید قدرت داد که آنها را بیرون کنند و هر بیماری و رنجی را شفا دهند.
2 و نامهای دوازده رسول این است، اوّل شمعون معروف به پطرس و برادرش اندریاس؛ یعقوببن زِبِدی و برادرش یوحنّا؛
3 فِیلپُّس و برتولما؛ توما و متّای باجگیر؛ یعقوب بن حلفی و لبی معروف به تدّی؛
4 شمعون قانوی و یهودای اسخریوطی که او را تسلیم نمود.
5 این دوازده را عیسی فرستاده، بدیشان وصیّت کرده، گفت، از راه امّتها مروید و در بَلَدی از سامریان داخل مشوید،
6 بلکه نزد گوسفندان گمشده اسرائیل بروید.
7 و چون میروید، موعظه کرده، گویید که ملکوت آسمان نزدیک است.
8 بیماران را شفا دهید، ابرصان را طاهر سازید، مردگان را زنده کنید، دیوها را بیرون نمایید. مفت یافتهاید، مفت بدهید.
9 طلا یا نقره یامس در کمرهای خود ذخیره مکنید،
10 و برای سفر، توشهدان یا دو پیراهن یا کفشها یا عصا برندارید، زیرا که مزدور مستحّق خوراک خود است.
11 و در هر شهری یا قریهای که داخل شوید، بپرسید که در آنجا که لیاقت دارد؛ پس در آنجا بمانید تا بیرون روید.
12 و چون به خانهای درآیید، بر آن سلام نمایید؛
13 پس اگر خانه لایق باشد، سلام شما بر آن واقع خواهد شد و اگر نالایق بُوَد، سلام شما به شما خواهد برگشت.
14 و هر که شما را قبول نکند یا به سخن شما گوش ندهد، از آن خانه یا شهر بیرون شده، خاک پایهای خود را برافشانید.
15 هرآینه به شما میگویم که در روز جزا حالت زمین سدوم و غموره از آن شهر سهلتر خواهد بود.
16 هان، من شما را مانند گوسفندان در میان گرگان میفرستم؛ پس مثل مارها هوشیار و چون کبوتران ساده باشید.
17 امّا از مردم برحذر باشید، زیرا که شما را به مجلسها تسلیم خواهند کرد و در کنایس خود شما را تازیانه خواهند زد،
18 و در حضور حکّام و سلاطین، شما را بخاطر من خواهند برد تا بر ایشان و بر امّتها شهادتی شود.
19 امّا چون شما را تسلیم کنند، اندیشه مکنید که چگونه یا چه بگویید زیرا در همان ساعت به شما عطا خواهد شد که چه باید گفت،
20 زیرا گوینده شما نیستید، بلکه روح پدر شما، در شما گوینده است.
21 و برادر، برادر را و پدر، فرزند را به موت تسلیم خواهند کرد و فرزندان بر والدین خود برخاسته، ایشان را به قتل خواهند رسانید؛
22 و بجهت اسم من، جمیع مردم از شما نفرت خواهند کرد. لیکن هر که تا به آخر صبر کُند، نجات یابد.
23 و وقتی که در یک شهر بر شما جفا کنند، به دیگری فرار کنید زیرا هرآینه به شما میگویم تا پسر انسان نیاید، از همهٔ شهرهای اسرائیل نخواهید پرداخت.
24 شاگرد از معلّم خود افضل نیست و نه غلام از آقایش برتر.
25 کافی است شاگرد را که چون استاد خویش گردد و غلام را که چون آقای خود شود. پس اگر صاحب خانه را بَعْلْزَبُول خواندند، چقدر زیادتر اهل خانهاش را.
26 لهذا از ایشان مترسید زیرا چیزی مستور نیست که مکشوف نگردد و نه مجهولی که معلوم نشود.
27 آنچه در تاریکی به شما میگویم، در روشنایی بگویید، و آنچه در گوش شنوید بر بامها موعظه کنید.
28 و از قاتلان جسم که قادر بر کشتن روح نیاند، بیم مکنید، بلکه از او بترسید که قادر است بر هلاک کردن روح و جسم را نیز در جهنّم.
29 آیا دو گنجشک به یک فَلس فروخته نمیشود؟ و حال آنکه یکی از آنها جز به حکم پدر شما به زمین نمیافتد.
30 لیکن همهٔ مویهای سر شما نیز شمرده شده است.
31 پس ترسان مباشید زیرا شما از گنجشکان بسیار افضل هستید.
32 پس هر که مرا پیش مردم اقرار کند، من نیز در حضور پدر خود که در آسمان است، او را اقرار خواهم کرد.
33 امّا هر که مرا پیش مردم انکار نماید، من هم در حضور پدر خود که درآسمان است او را انکار خواهم نمود.
34 گمان مبرید که آمدهام تا سلامتی بر زمین بگذارم. نیامدهام تا سلامتی بگذارم، بلکه شمشیر را.
35 زیرا که آمدهام تا مرد را از پدر خود و دختر را از مادر خویش و عروس را از مادر شوهرش جدا سازم.
36 و دشمنان شخص، اهل خانهٔ او خواهند بود.
37 و هر که پدر یا مادر را بیش از من دوست دارد، لایق من نباشد و هر که پسر یا دختر را از من زیاده دوست دارد، لایق من نباشد.
38 و هر که صلیب خود را برنداشته، از عقب من نیاید، لایق من نباشد.
39 هر که جان خود را دریابد، آن را هلاک سازد و هر که جان خود را بخاطر من هلاک کرد، آن را خواهد دریافت.
40 هر که شما را قبول کند، مرا قبول کرده و کسی که مرا قبول کرده، فرستنده مرا قبول کرده باشد.
41 و آنکه نبیای را به اسم نبی پذیرد، اجرت نبی یابد و هر که عادلی را به اسم عادلی پذیرفت، مزد عادل را خواهد یافت.
42 و هر که یکی از این صغار را کاسهای از آب سرد محض نام شاگرد نوشاند، هرآینه به شما میگویم اجر خود را ضایع نخواهد ساخت.
1 و چون عیسی این وصیّت را با دوازدهشاگرد خود به اتمام رسانید، از آنجا روانه شد تا در شهرهای ایشان تعلیم دهد و موعظه نماید.
2 و چون یحیی در زندان، اعمال مسیح را شنید، دو نفر از شاگردان خود را فرستاده،
3 بدوگفت، آیا آن آینده تویی یا منتظر دیگری باشیم؟
4 عیسی در جواب ایشان گفت، بروید و یحیی را از آنچه شنیده و دیدهاید، اطّلاع دهید
5 که کوران بینا میگردند و لنگان به رفتار میآیند و ابرصان طاهر و کران شنوا و مردگان زنده میشوند و فقیران بشارت میشنوند؛
6 و خوشابحال کسی که در من نلغزد.
7 و چون ایشان میرفتند، عیسی با آن جماعت دربارهٔٔ یحیی آغاز سخن کرد که بجهت دیدن چه چیز به بیابان رفته بودید؟ آیا نییی را که از باد در جنبش است؟
8 بلکه بجهت دیدن چه چیز بیرون شدید؟ آیا مردی را که لباس فاخر در بر دارد؟ اینک، آنانی که رخت فاخر میپوشند در خانههای پادشاهان میباشند.
9 لیکن بجهت دیدن چه چیز بیرون رفتید؟ آیا نبی را؟ بلی به شما میگویم از نبی افضلی را!
10 زیرا همان است آنکه دربارهٔ او مکتوب است، اینک، من رسول خود را پیش روی تو میفرستم تا راه تو را پیش روی تو مهیّا سازد.
11 هرآینه به شما میگویم که از اولاد زنان، بزرگتری از یحیی تعمیددهنده برنخاست، لیکن کوچکتر در ملکوت آسمان از وی بزرگتر است.
12 و از ایّام یحیی تعمیددهنده تا الآن، ملکوت آسمان مجبور میشود و جبّاران آن را به زور میربایند.
13 زیرا جمیع انبیا و تورات تا یحیی اخبار مینمودند.
14 و اگر خواهید قبول کنید، همان است الیاس که باید بیاید.
15 هر که گوش شنوا دارد بشنود.
16 لیکن این طایفه را به چه چیز تشبیه نمایم؟ اطفالی را مانند که در کوچهها نشسته، رفیقان خویش را صدا زده،
17 میگویند، برای شما نی نواختیم، رقص نکردید؛ نوحهگری کردیم، سینه نزدید.
18 زیرا که یحیی آمد، نه میخورد و نه میآشامید، میگویند دیو دارد.
19 پسر انسان آمد که میخورَد و مینوشد، میگویند، اینک، مردی پرخور و میگسار و دوست باجگیران و گناهکاران است. لیکن حکمت از فرزندان خود تصدیق کرده شده است.
20 آنگاه شروع به ملامت نمود بر آن شهرهایی که اکثر از معجزات وی در آنها ظاهر شد زیرا که توبه نکرده بودند،
21 وای بر تو ای خورَزین! وای بر تو ای بیتصیدا! زیرا اگر معجزاتی که در شما ظاهر گشت، در صور و صیدون ظاهر میشد، هرآینه مدّتی در پلاس و خاکستر توبه مینمودند.
22 لیکن به شما میگویم که در روز جزا حالت صور و صیدون از شما سهلتر خواهد بود.
23 و تو ای کفرناحوم که تا به فلک سرافراشتهای، به جهنّم سرنگون خواهی شد زیرا هرگاه معجزاتی که در تو پدید آمد در سدوم ظاهر میشد، هرآینه تا امروز باقی میماند.
24 لیکن به شما میگویم که در روز جزا حالت زمین سدوم از تو سهلتر خواهد بود.
25 در آن وقت، عیسی توجّه نموده، گفت، ای پدر، مالک آسمان و زمین، تو را ستایش میکنم که این امور را از دانایان و خردمندان پنهان داشتی و به کودکان مکشوف فرمودی!
26 بلی ای پدر، زیرا که همچنین منظور نظر تو بود.
27 پدر همهچیز را به من سپرده است و کسی پسر رانمیشناسد بجز پدر و نه پدر را هیچ کس میشناسد غیر از پسر و کسی که پسر بخواهد بدو مکشوف سازد.
28 بیایید نزد من ای تمام زحمتکشان و گرانباران و من شما را آرامی خواهم بخشید.
29 یوغ مرا بر خود گیرید و از من تعلیم یابید زیرا که حلیم و افتادهدل میباشم و در نفوس خود آرامی خواهید یافت؛
30 زیرا یوغ من خفیف است و بار من سبک.
1 در آن زمان، عیسی در روز سَبَّت از میان کشتزارها میگذشت و شاگردانش چون گرسنه بودند، به چیدن و خوردن خوشهها آغاز کردند.
2 امّا فریسیان چون این را دیدند، بدو گفتند، اینک، شاگردان تو عملی میکنند که کردن آن در سَبَّت جایز نیست.
3 ایشان را گفت، مگر نخواندهاید آنچه داود و رفیقانش کردند، وقتی که گرسنه بودند؟
4 چه طور به خانهٔ خدا در آمده، نانهای تَقْدِمه را خورد که خوردن آن بر او و رفیقانش حلال نبود، بلکه بر کاهنان فقط.
5 یا در تورات نخواندهاید که در روزهای سَبَّت، کَهَنه در هیکل سَبَّت را حرمت نمیدارند و بیگناه هستند؟
6 لیکن به شما میگویم که در اینجا شخصی بزرگتر از هیکل است!
7 و اگر این معنی را درک میکردید که، رحمت میخواهم نه قربانی، بیگناهان را مذمّت نمینمودید.
8 زیرا که پسر انسان مالک روز سَبَّت نیز است.
9 و از آنجا رفته، به کنیسه ایشان درآمد،
10 که ناگاه شخص دست خشکی حاضر بود. پس از وی پرسیده، گفتند، آیا در روز سَبَّت شفا دادن جایز است یا نه؟ تا ادّعایی بر او وارد آورند.
11 وی به ایشان گفت، کیست از شما که یک گوسفند داشته باشد و هرگاه آن در روز سَبَّت به حفرهای افتد، او را نخواهد گرفت و بیرون آورد؟
12 پس چقدر انسان از گوسفند افضل است. بنابراین در سَبَّتها نیکویی کردن روا است.
13 آنگاه آن مرد را گفت، دست خود را دراز کن! پس دراز کرده، مانند دیگری صحیح گردید.
14 امّا فریسیان بیرون رفته، بر او شورا نمودند که چطور او را هلاک کنند.
15 عیسی این را درک نموده، از آنجا روانه شد و گروهی بسیار از عقب او آمدند. پس جمیع ایشان را شفا بخشید،
16 و ایشان را قدغن فرمود که او را شهرت ندهند.
17 تا تمام گردد کلامی که به زبان اشعیای نبی گفته شده بود،
18 اینک، بندهٔ من که او را برگزیدم و حبیب من که خاطرم از وی خرسند است. روح خود را بر وی خواهم نهاد تا انصاف را بر امّتها اشتهار نماید.
19 نزاع و فغان نخواهد کرد و کسی آواز او را در کوچهها نخواهد شنید.
20 نی خرد شده را نخواهدشکست و فتیله نیمسوخته را خاموش نخواهد کرد تا آنکه انصاف را به نصرت برآورد.
21 و به نام او امّتها امید خواهند داشت.
22 آنگاه دیوانهای کور و گنگ را نزد او آوردند و او را شفا داد چنانکه آن کور و گنگ، گویا و بینا شد.
23 و تمام آن گروه در حیرت افتاده، گفتند، آیا این شخص پسر داود نیست؟
24 لیکن فریسیان شنیده، گفتند، این شخص دیوها را بیرون نمیکند مگر به یاری بَعْلْزَبول، رئیس دیوها!
25 عیسی خیالات ایشان را درک نموده، بدیشان گفت، هر مملکتی که بر خود منقسم گردد، ویران شود و هر شهری یا خانهای که بر خود منقسم گردد، برقرار نماند.
26 لهذا اگر شیطان، شیطان را بیرون کند، هرآینه بخلاف خود منقسم گردد. پس چگونه سلطنتش پایدار ماند؟
27 و اگر من به وساطت بَعْلْزَبول دیوها را بیرون میکنم، پسران شما آنها را به یاری کِه بیرون میکنند؟ از این جهت ایشان بر شما داوری خواهند کرد.
28 لیکن هرگاه من به روح خدا دیوها را اخراج میکنم، هرآینه ملکوت خدا بر شما رسیده است.
29 و چگونه کسی بتواند در خانهٔ شخصی زورآور درآید و اسباب او را غارت کند، مگر آنکه اوّل آن زورآور را ببندد و پس خانهٔ او را تاراج کند؟
30 هر که با من نیست، برخلاف من است و هر که با من جمع نکند، پراکنده سازد.
31 از این رو، شما را میگویم هرنوع گناه و کفر از انسان آمرزیده میشود، لیکن کفر به روحالقدس از انسان عفو نخواهد شد.
32 و هرکه برخلاف پسر انسان سخنی گوید، آمرزیده شود امّا کسی که برخلاف روحالقدس گوید، در این عالم و در عالم آینده، هرگز آمرزیده نخواهد شد.
33 یا درخت را نیکو گردانید و میوهاش را نیکو، یا درخت را فاسد سازید و میوهاش را فاسد، زیرا که درخت از میوهاش شناخته میشود.
34 ای افعیزادگان، چگونه میتوانید سخن نیکو گفت و حال آنکه بد هستید زیرا که زبان از زیادتی دل سخن میگوید.
35 مرد نیکو از خزانه نیکوی دل خود، چیزهای خوب برمیآورد و مرد بد از خزانه بد، چیزهای بد بیرون میآورد.
36 لیکن به شما میگویم که هر سخن باطل که مردم گویند، حساب آن را در روز داوری خواهند داد.
37 زیرا که از سخنان خود عادل شمرده خواهی شد و از سخنهای تو بر تو حکم خواهد شد.
38 آنگاه بعضی از کاتبان و فریسیان در جواب او گفتند، ای استاد میخواهیم از تو آیتی بینیم.
39 او در جواب ایشان گفت، فرقه شریر و زناکار آیتی میطلبند و بدیشان جز آیت یونس نبی داده نخواهد شد.
40 زیرا همچنانکه یونس سه شبانهروز در شکم ماهی ماند، پسر انسان نیز سه شبانهروز در شکم زمین خواهد بود.
41 مردمان نِینَوا در روز داوری با این طایفه برخاسته، بر ایشان حکمخواهند کرد زیرا که به موعظهٔ یونس توبه کردند و اینک، بزرگتری از یونس در اینجا است.
42 مَلِکَه جنوب در روز داوری با این فرقه برخاسته، بر ایشان حکم خواهد کرد زیرا که از اقصای زمین آمد تا حکمت سلیمان را بشنود، و اینک، شخصی بزرگتر از سلیمان در اینجا است.
43 و وقتی که روح پلید از آدمی بیرون آید، در طلب راحت به جایهای بیآب گردش میکند و نمییابد.
44 پس میگوید، به خانهٔ خود که از آن بیرون آمدم برمیگردم؛ و چون آید، آن را خالی و جاروب شده و آراسته میبیند.
45 آنگاه میرود و هفت روح دیگر بدتر از خود را برداشته، میآورد و داخل گشته، ساکن آنجا میشوند و انجام آن شخص بدتر از آغازش میشود. همچنین به این فرقه شریر خواهد شد.
46 او با آن جماعت هنوز سخن میگفت که ناگاه مادر و برادرانش در طلب گفتگوی وی بیرون ایستاده بودند.
47 و شخصی وی را گفت، اینک، مادر تو و برادرانت بیرون ایستاده، میخواهند با تو سخن گویند.
48 در جواب قایل گفت، کیست مادر من و برادرانم کیانند؟
49 و دست خود را به سوی شاگردان خود دراز کرده، گفت، اینانند مادر من و برادرانم.
50 زیرا هر که ارادهٔ پدر مرا که در آسمان است بجا آوَرَد، همان برادر و خواهر و مادر من است.
1 و در همان روز، عیسی از خانه بیرون آمده، به کنارهٔ دریا نشست
2 و گروهی بسیار بر وی جمع آمدند، بقسمی که او به کشتی سوار شده، قرار گرفت و تمامی آن گروه بر ساحل ایستادند؛
3 و معانی بسیار به مَثَلها برای ایشان گفت، وقتی برزگری بجهت پاشیدنِ تخم بیرون شد.
4 و چون تخم میپاشید، قدری در راه افتاد و مُرغان آمده، آن را خوردند.
5 و بعضی بر سنگلاخ جایی که خاک زیاد نداشت افتاده، بزودی سبز شد، چونکه زمین عمق نداشت،
6 و چون آفتاب برآمد بسوخت و چون ریشه نداشت خشکید.
7 و بعضی در میان خارها ریخته شد و خارها نمّو کرده، آن را خفه نمود.
8 و برخی در زمین نیکو کاشته شده، بار آورد، بعضی صد و بعضی شصت و بعضی سی.
9 هر که گوش شنوا دارد بشنود.
10 آنگاه شاگردانش آمده، به وی گفتند، از چه جهت با اینها به مَثَلها سخن میرانی؟
11 در جواب ایشان گفت، دانستن اَسرار ملکوت آسمان به شما عطا شده است، لیکن بدیشان عطا نشده،
12 زیرا هر که دارد بدو داده شود و افزونی یابد. امّا کسی که ندارد آنچه دارد هم از او گرفته خواهد شد.
13 از این جهت با اینها به مَثَلها سخنمیگویم که نگرانند و نمیبینند و شنوا هستند و نمیشنوند و نمیفهمند.
14 و در حقّ ایشان نبوّت اشعیا تمام میشود که میگوید، به سمع خواهید شنید و نخواهید فهمید و نظر کرده، خواهید نگریست و نخواهید دید.
15 زیرا قلب این قوم سنگین شده و به گوشها به سنگینی شنیدهاند و چشمان خود را بر هم نهادهاند، مبادا به چشمها ببینند و به گوشها بشنوند و به دلها بفهمند و بازگشت کنند و من ایشان را شفا دهم.
16 لیکن خوشابحال چشمان شما زیرا که میبینند و گوشهای شما زیرا که میشنوند
17 زیرا هرآینه به شما میگویم بسا انبیا و عادلان خواستند که آنچه شما میبینید، ببینند و ندیدند و آنچه میشنوید، بشنوند و نشنیدند.
18 پس شما مَثَل برزگر را بشنوید.
19 کسی که کلمه ملکوت را شنیده، آن را نفهمید، شریر میآید و آنچه در دل او کاشته شده است میرباید، همان است آنکه در راه کاشته شده است.
20 و آنکه بر سنگلاخ ریخته شد، اوست که کلام را شنیده، فیالفور به خشنودی قبول میکند،
21 و لکن ریشهای در خود ندارد، بلکه فانی است و هرگاه سختی یا صدمهای بهسبب کلام بر او وارد آید، در ساعت لغزش میخورد.
22 و آنکه در میان خارها ریخته شد، آن است که کلام را بشنود واندیشه این جهان و غرور دولت، کلام را خفه کند و بیثمر گردد.
23 و آنکه در زمین نیکو کاشته شد، آن است که کلام را شنیده، آن را میفهمد و بارآور شده، بعضی صد و بعضیشصت و بعضی سی ثمر میآورد.
24 و مَثَلی دیگر بجهت ایشان آورده، گفت، ملکوت آسمان مردی را ماند که تخم نیکو در زمین خود کاشت،
25 و چون مردم در خواب بودند دشمنش آمده، در میان گندم، کرکاس ریخته، برفت.
26 و وقتی که گندم رویید و خوشه برآورد، کرکاس نیز ظاهر شد.
27 پس نوکران صاحب خانه آمده، به وی عرض کردند، ای آقا مگر تخم نیکو در زمین خویش نکاشتهای؟ پس از کجا کرکاس بهم رسانید؟
28 ایشان را فرمود، این کار دشمن است. عرض کردند، آیا میخواهی برویم آنها را جمع کنیم؟
29 فرمود، نی، مبادا وقت جمع کردن کرکاس، گندم را با آنها بَرکَنید.
30 بگذارید که هر دو تا وقت حصاد با هم نمّو کنند و در موسم حصاد، دروگران را خواهم گفت که، اوّل کرکاسها را جمع کرده، آنها را برای سوختن بافهها ببندید امّا گندم را در انبار من ذخیره کنید.
31 بار دیگر مَثَلی برای ایشان زده، گفت، ملکوت آسمان مثل دانه خردلی است که شخصی گرفته، در مزرعه خویش کاشت.
32 و هرچند از سایر دانهها کوچکتر است، ولی چون نمّو کند بزرگترین بقول است و درختی میشود چنانکه مرغان هوا آمده در شاخههایش آشیانهمیگیرند.
33 و مثلی دیگر برای ایشان گفت، که ملکوت آسمان خمیرمایهای را ماند که زنی آن را گرفته، در سه کیل خمیر پنهان کرد تا تمام، مخمّر گشت.
34 همه این معانی را عیسی با آن گروه به مثلها گفت و بدون مثل بدیشان هیچ نگفت،
35 تا تمام گردد کلامی که به زبان نبی گفته شد، دهان خود را به مثلها باز میکنم و به چیزهای مخفی شدهٔ از بنای عالم تَنَطُّق خواهم کرد.
36 آنگاه عیسی آن گروه را مرخّص کرده، داخل خانه گشت و شاگردانش نزد وی آمده، گفتند، مَثَلِ کرکاسِ مزرعه را بجهت ما شرح فرما.
37 در جواب ایشان گفت، آنکه بذر نیکو میکارد پسر انسان است،
38 و مزرعه، این جهان است و تخم نیکو ابنای ملکوت و کرکاسها، پسران شریرند.
39 و دشمنی که آنها را کاشت، ابلیس است و موسم حصاد، عاقبت این عالم و دروندگان، فرشتگانند.
40 پس همچنان که کرکاسها را جمع کرده، در آتش میسوزانند، همانطور در عاقبت این عالم خواهد شد،
41 که پسر انسان ملائکه خود را فرستاده، همهٔ لغزشدهندگان و بدکاران را جمع خواهند کرد،
42 و ایشان را به تنور آتش خواهند انداخت، جایی که گریه و فشار دندان بُوَد.
43 آنگاه عادلان در ملکوت پدر خود مثل آفتاب، درخشانخواهند شد. هر که گوش شنوا دارد بشنود.
44 و ملکوت آسمان گنجی را ماند، مخفی شدهٔ در زمین که شخصی آن را یافته، پنهان نمود و از خوشی آن رفته، آنچه داشت فروخت و آن زمین را خرید.
45 باز ملکوت آسمان تاجری را ماند که جویای مرواریدهای خوب باشد،
46 و چون یک مروارید گرانبها یافت، رفت و مایملک خود را فروخته، آن را خرید.
47 ایضاً ملکوت آسمان مثل دامی است که به دریا افکنده شود و از هر جنسی به آن درآید،
48 و چون پُر شود، به کنارهاش کِشَند و نشسته، خوبها را در ظروف جمع کنند و بدها را دور اندازند.
49 بدینطور در آخر این عالم خواهد شد. فرشتگان بیرون آمده، طالحین را از میان صالحین جدا کرده،
50 ایشان را در تنور آتش خواهند انداخت، جایی که گریه و فشار دندان میباشد.
51 عیسی ایشان را گفت، آیا همهٔ این امور را فهمیدهاید؟ گفتندش، بلی خداوندا.
52 به ایشان گفت، بنابراین، هر کاتبی که در ملکوت آسمان تعلیم یافته است، مثل صاحب خانهای است که از خزانه خویش چیزهای نو و کهنه بیرون میآورد.
53 و چون عیسی این مثلها را به اتمام رسانید، از آن موضع روانه شد.
54 و چون به وطن خویش آمد، ایشان را در کنیسه ایشان تعلیم داد، بقسمی که متعجّب شده، گفتند، از کجا این شخص چنین حکمت و معجزات را بهم رسانید؟
55 آیا این پسر نجّار نمیباشد؟ و آیا مادرش مریم نامی نیست؟ و برادرانش یعقوب و یوسف و شمعون و یهودا؟
56 و همهٔ خواهرانش نزد ما نمیباشند؟ پس این همه را از کجا بهم رسانید؟
57 و دربارهٔ او لغزش خوردند. لیکن عیسی بدیشان گفت، نبی بیحرمت نباشد مگر در وطن و خانهٔ خویش.
58 و بهسبب بیایمانی ایشان معجزهٔ بسیار در آنجا ظاهر نساخت.
1 پس به کشتی سوار شده، عبور کرد و به شهر خویش آمد.
2 ناگاه مفلوجی را بر بستر خوابانیده، نزد وی آوردند. چون عیسی ایمان ایشان را دید، مفلوج را گفت، ای فرزند، خاطر جمع دار که گناهانت آمرزیده شد.
3 آنگاه بعضی از کاتبان با خود گفتند، اینشخص کفر میگوید.
4 عیسی خیالات ایشان را درک نموده، گفت، از بهر چه خیالات فاسد بهخاطر خود راه میدهید؟
5 زیرا کدام سهلتر است، گفتن اینکه گناهان تو آمرزیده شد یا گفتن آنکه برخاسته بخرام؟
6 لیکن تا بدانید که پسر انسان را قدرت آمرزیدن گناهان بر روی زمین هست. آنگاه مفلوج را گفت، برخیز و بستر خود را برداشته، به خانهٔ خود روانه شو!
7 در حال برخاسته، به خانهٔ خود رفت!
8 و آن گروه چون این عمل را دیدند، متعجّب شده، خدایی را که این نوع قدرت به مردم عطا فرموده بود، تمجید نمودند.
9 چون عیسی از آنجا میگذشت، مردی را مسمّیٰ به متّی به باجگاه نشسته دید. بدو گفت، مرا متابعت کن. در حال برخاسته، از عقب وی روانه شد.
10 و واقع شد چون او در خانه به غذا نشسته بود که جمعی از باجگیران و گناهکاران آمده، با عیسی و شاگردانش بنشستند.
11 و فریسیان چون دیدند، به شاگردان او گفتند، چرا استاد شما با باجگیران و گناهکاران غذا میخورد؟
12 عیسی چون شنید، گفت، نه تندرستان، بلکه مریضان احتیاج به طبیب دارند.
13 لکن رفته، این را دریافت کنید که، رحمت میخواهم نه قربانی؛ زیرا نیامدهام تا عادلان را، بلکه گناهکاران را به توبه دعوت نمایم.
14 آنگاه شاگردان یحیی نزد وی آمده، گفتند، چون است که ما و فریسیان روزه بسیار میداریم، لکن شاگردان تو روزه نمیدارند؟
15 عیسی بدیشان گفت، آیا پسران خانهٔ عروسی، مادامی که داماد با ایشان است، میتوانند ماتم کنند؟ و لکن ایّامی میآید که داماد از ایشان گرفته شود؛ در آن هنگام روزه خواهند داشت.
16 و هیچکس بر جامه کهنه پارهای از پارچه نو وصله نمیکند زیرا که آن وصله از جامه جدا میگردد و دریدگی بدتر میشود.
17 و شراب نو را در مَشکهای کهنه نمیریزند والاّ مَشکها دریده شده، شراب ریخته و مشکها تباه گردد. بلکه شراب نو را در مشکهای نو میریزند تا هر دو محفوظ باشد.
18 او هنوز این سخنان را بدیشان میگفت که ناگاه رئیسی آمد و او را پرستش نموده، گفت، اکنون دختر من مرده است. لکن بیا و دست خود را بر وی گذار که زیست خواهد کرد.
19 پس عیسی به اتّفاق شاگردان خود برخاسته، از عقب او روانه شد.
20 و اینک، زنی که مدّت دوازده سال به مرض استحاضه مبتلا میبود، از عقب او آمده، دامن ردای او را لمس نمود،
21 زیرا با خود گفته بود، اگر محض ردایش را لمس کنم، هرآینه شفا یابم.
22 عیسی برگشته، نظر بر وی انداخته، گفت، ای دختر، خاطرجمع باش زیرا که ایمانتتو را شفا داده است! در ساعت آن زن رستگار گردید.
23 و چون عیسی به خانهٔ رئیس در آمد، نوحهگران و گروهی از شورشکنندگان را دیده،
24 بدیشان گفت، راه دهید، زیرا دختر نمرده، بلکه در خواب است. ایشان بر وی سُخریّه کردند.
25 امّا چون آن گروه بیرون شدند، داخل شده، دست آن دختر را گرفت که در ساعت برخاست.
26 و این کار در تمام آن مرزوبوم شهرت یافت.
27 و چون عیسی از آن مکان میرفت، دو کور فریادکنان در عقب او افتاده، گفتند، پسر داودا، بر ما ترحّم کن!
28 و چون به خانه در آمد، آن دو کور نزد او آمدند. عیسی بدیشان گفت، آیا ایمان دارید که این کار را میتوانم کرد؟ گفتندش، بلی خداوندا.
29 در ساعت چشمان ایشان را لمس کرده، گفت، بر وفق ایمانتان به شما بشود.
30 در حال چشمانشان باز شد و عیسی ایشان را به تأکید فرمود که زنهار کسی اطّلاع نیابد.
31 امّا ایشان بیرون رفته، او را در تمام آن نواحی شهرت دادند.
32 و هنگامی که ایشان بیرون میرفتند، ناگاه دیوانهای گنگ را نزد او آوردند.
33 و چون دیو بیرون شد، گنگ، گویا گردید و همه در تعجّب شده، گفتند، در اسرائیل چنین امر هرگز دیده نشده بود.
34 لیکن فریسیان گفتند، بهواسطهٔ رئیس دیوها، دیوها را بیرون میکند.
35 و عیسی در همهٔ شهرها و دهات گشته، درکنایس ایشان تعلیم داده، به بشارت ملکوت موعظه مینمود و هر مرض و رنج مردم را شفا میداد.
36 و چون جمعی کثیر دید، دلش بر ایشان بسوخت زیرا که مانند گوسفندانِ بیشبان، پریشانحال و پراکنده بودند.
37 آنگاه به شاگردان خود گفت، حصاد فراوان است لیکن عَمَله کم.
38 پس از صاحب حصاد استدعا نمایید تا عَمَله در حصاد خود بفرستد.
1 و چون او از کوه به زیر آمد، گروهی بسیار از عقب او روانه شدند.
2 که ناگاه ابرصی آمد و او را پرستش نموده، گفت، ای خداوند اگر بخواهی، میتوانی مرا طاهر سازی.
3 عیسی دست آورده، او را لمس نمود و گفت، میخواهم؛ طاهر شو! که فوراً برص او طاهر گشت.
4 عیسی بدو گفت، زنهار کسی را اطّلاع ندهی بلکه رفته، خود را به کاهن بنما و آن هدیهای را که موسی فرمود، بگذران تا بجهت ایشان شهادتی باشد.
5 و چون عیسی وارد کفرناحوم شد، یوزباشیای نزد وی آمد و بدو التماس نموده،
6 گفت، ای خداوند، خادم من مفلوج در خانه خوابیده و به شدّت متألّم است.
7 عیسی بدوگفت، من آمده، او را شفا خواهم داد.
8 یوزباشی در جواب گفت، خداوندا، لایق آن نیام که زیر سقف من آیی. بلکه فقط سخنی بگو و خادم من صحّت خواهد یافت.
9 زیرا که من نیز مردی زیر حکم هستم و سپاهیان را زیر دست خود دارم؛ چون به یکی گویم برو، میرود و به دیگری بیا، میآید و به غلام خود فلان کار را بکن، میکند.
10 عیسی چون این سخن را شنید، متعجّب شده، به همراهان خود گفت، هرآینه به شما میگویم که چنین ایمانی در اسرائیل هم نیافتهام.
11 و به شما میگویم که بسا از مشرق و مغرب آمده، در ملکوت آسمان با ابراهیم و اسحاق و یعقوب خواهند نشست؛
12 امّا پسران ملکوت بیرون افکنده خواهند شد، در ظلمت خارجی جایی که گریه و فشار دندان باشد.
13 پس عیسی به یوزباشی گفت، برو، بر وفق ایمانت تو را عطا شود، که در ساعت خادم او صحّت یافت.
14 و چون عیسی به خانهٔ پطرس آمد، مادر زنِ او را دید که تب کرده، خوابیده است.
15 پس دست او را لمس کرد و تب او را رها کرد. پس برخاسته، به خدمتگزاری ایشان مشغول گشت.
16 امّا چون شام شد، بسیاری از دیوانگان را به نزد او آوردند و محض سخنی ارواح را بیرون کرد و همهٔ مریضان را شفا بخشید.
17 تا سخنی که به زبان اشعیای نبی گفته شده بود تمام گردد که اوضعفهای ما را گرفت و مرضهای ما را برداشت.
18 چون عیسی جمعی کثیر دور خود دید، فرمان داد تا به کناره دیگر روند.
19 آنگاه کاتبی پیش آمده، بدو گفت، استادا هرجا روی، تو را متابعت کنم.
20 عیسی بدو گفت، روباهان را سوراخها و مرغان هوا را آشیانهها است. لیکن پسر انسان را جای سر نهادن نیست.
21 و دیگری از شاگردانش بدو گفت، خداوندا اوّل مرا رخصت ده تا رفته، پدر خود را دفن کنم.
22 عیسی وی را گفت، مرا متابعت کن و بگذار که مردگان، مردگان خود را دفن کنند.
23 چون به کشتی سوار شد، شاگردانش از عقب او آمدند.
24 ناگاه اضطراب عظیمی در دریا پدید آمد، بحدیّ که امواج، کشتی را فرو میگرفت؛ و او در خواب بود.
25 پس شاگردان پیش آمده، او را بیدار کرده، گفتند، خداوندا، ما را دریاب که هلاک میشویم!
26 بدیشان گفت، ای کم ایمانان، چرا ترسان هستید؟ آنگاه برخاسته، بادها و دریا را نهیب کرد که آرامی کامل پدید آمد.
27 امّا آن اشخاص تعجّب نموده، گفتند، این چگونه مردی است که بادها و دریا نیز او را اطاعت میکنند!
28 و چون به آن کناره در زمین جَرْجِسیان رسید، دو شخص دیوانه از قبرها بیرون شده، بدو برخوردند و بهحدّی تندخوی بودند که هیچکس از آن راه نتوانستی عبور کند.
29 در ساعت فریاد کرده، گفتند، یا عیسی ابنالله، ما را با تو چه کار است؟ مگر در اینجا آمدهای تا ما را قبل از وقت عذاب کنی؟
30 و گله گراز بسیاری دور از ایشان میچرید.
31 دیوها از وی استدعا نموده، گفتند، هرگاه ما را بیرون کنی، در گله گرازان ما را بفرست.
32 ایشان را گفت، بروید! در حال بیرون شده، داخل گله گرازان گردیدند که فیالفور همهٔ آن گرازان از بلندی به دریا جسته، در آب هلاک شدند.
33 امّا شبانان گریخته، به شهر رفتند و تمام آن حادثه و ماجرای دیوانگان را شهرت دادند.
34 و اینک، تمام شهر برای ملاقات عیسی بیرون آمد. چون او را دیدند، التماس نمودند که از حدود ایشان بیرون رود.