/روزهای تاریک ،شب های روشن/
اینجا شبهایش بوی دلتنگی دارد
کلاغ قصه باز هم قصه ناگفته از زندگی دارد
برایم ساز میزنیو من با ساز زندگی شهر را تار میزنم
بلند زیر آواز میزنم غم را بیدار میکنم
کمی با او حرف میزنم
دفترم را که میخوانی
بدان برای اشکهایت کمی واژه کم داشتم بجایش نشدم شاید مرحمت اما برایت قصه از فردا بدون
کمی بودن از فالش میزنم
حسام الدین شفیعیان